سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرستاده ی رومی به یزید گفت : آیا حدیث کلیسای حافر را

شنیده ای ؟ یزید گفت : بگو تا بشنوم. فرستاده ی رومی گفت :

بین سرزمین عمان و چین ، دریایی وجود دارد که گذشتن از آن

یک سال طول می کشد و در آنجا هیچ شهر و آبادی نیست به جز

یک شهر که در وسط آن قرار دارد و طول آن هشتاد فرسخ در

هشتاد فرسخ است و بر روی زمین ، شهری بزرگتر از آن

وجود ندارد .از آن شهر کافور و یاقوت به جاهای دیگر صادر شده

و درختانش همگی از عود و عنبر هستند .آن شهر در دست مسیحیان

است و فقط پادشاه مسیحی می تواند در آنجا حکومت کند .

در آنجا کلیساهای زیادی هست که بزرگترین آنها کلیسایی به

نام کلیسای حافر می باشد که در محراب آن حقه ی آویخته

از طلا وجود دارد که در آن ، ناخنی هست که می گویند این

ناخن الاغی است که حضرت عیسی بر آن سوار می شده .

مسیحیان اطراف آن حقه را با طلا و حریر آراسته اند

و هر ساله عده ی زیادی از مسیحیان به آن کلیسا می آیند ،

اطراف آن حقه طواف می کنند ، آن را می بوسند و

حاجات و خواسته هایشان را از خداوند متعال در کنار آن

می خواهند .این نظر و عمل مسیحیان نسبت به ناخنی

است که می پندارند ناخن الاغ حضرت عیسی

پیامبرشان است ولی شما فرزند دختر پیامبرتان را

می کشید خداوند به شما و دینتان برکت ندهد.

یزید ملعون گفت : این نصرانی را بکشید تا مرا

در سرزمینش مفتضح و رسوا نسازد .

نصرانی که احساس کرد یزید قصد کشتن او را کرده ،

به او گفت :آیا می خواهی مرا بکشی ؟

یزید گفت : آری . نصرانی گفت :بدان که من

شب گذشته پیامبر شما را در خواب دیدم

در حالی که به من می فرمود : ای مرد نصرانی

تو از اهل بهشت هستی. من از کلام آن حضرت

شگفت زده شدم  واینک شهادت می دهم که

خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (ص)

پیامبر خدا است . سپس سر نورانی امام حسین (ع) را

در آغوش گرفت ، آن را به سینه چسباند

و بوسید و گریه کرد تا این که به شهادت رسید .

لهوف / ص 231




تاریخ : چهارشنبه 90/10/7 | 11:1 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()

از امام سجاد (ع) روایت شده که فرمود :

وقتی سر بریده ی امام حسین (ع) را نزد یزید آوردند ،

او مجلس شراب خواری تشکیل داده ، سر امام حسین (ع)

را مقابل خود می گذاشت و مشغول می خوارگی می گشت .

روزی فرستاده ی پادشاه روم که خود از اشراف و

بزرگان روم بود ، در مجلس یزید حضور داشت .

او به یزید گفت : ای پادشاه عرب ، این سر کیست ؟

یزید گفت : تو را با این سر چه کار ؟

او گفت : وقتی من به نزد پادشاهمان می روم

 ، او درباره ی تمامی چیزهایی که دیده ام سؤال می کند ،

به همین خاطر دوست دارم که او را از قصه ی این سر

و صاحب آن باخبر سازم تا در شادی و سرور تو شریک گردد .

یزید - که خداوند او را لعنت کند - گفت :

این سر متعلق به حسین بن علی بن ابی طالب (ع) است .

فرستاده ی رومی گفت : مادر او کیست ؟

یزید گفت : فاطمه دختر پیامبر خدا (ص) .

فرستاده ی رومی که شخصی مسیحی مذهب بود گفت :

اف بر تو و دین تو ! دین من بهتر از دین توست .

همانا پدرمن از نوادگان داوود(ع) است  و پدران زیادی

بین من تا آن حضرت هستند ، اما با این حال ، مسیحیان

مرا تعظیم نموده  و از آنجا که من ، از نوادگان حضرت

داوود هستم ، خاک پایم را به عنوان تبرک بر می دارند

و شما فرزند دختر پیامبرتان را می کشید با این که بین او

 و  پیامبرتان ، فقط یک مادر فاصله است .

این چه دین و مذهبی است که شما دارید ؟

لهوف /ص 227




تاریخ : سه شنبه 90/10/6 | 8:26 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()

حضرت سکینه می فرماید :چهار روز از اقامت ما در شهر شام

می گذشت که در عالم رویا دیدم - سپس خواب طولانی را

نقل کرده و در آخر آن گفته - :مشاهده کردم بانویی در هودجی

نشسته و دست های خود را بر روی سر گذاشته است.

سؤال کردم : او کیست ؟به من گفته شد : «او فاطمه دختر

محمد (ص) و مادر پدر توست .» گفتم :« به خدا قسم ،

نزد حضرت زهرا رفته و از آنچه که بر ما گذشته او را با خبر

می سازم ..» شتابان نزد او رفتم تا این که به او رسیدم .

پس در برابر ان حضرت ایستادم ،  اشک ریزان گفتم :«

مادر جان ، به خدا قسم که حرمت حریم ما را نگه نداشتند .

مادر جان ، به خدا قسم که پدرم حسین (ع) را کشتند .»

حضرت زهرا (س)به من فرمود: «سکینه جان ، دیگر چیزی نگو ،

که بند دلم را پاره کردی و جگرم را  شکافتی ،

این لباس پدرت حسین (ع) است که آن را از خود جدا

نمی کنم تا این که با آن به ملاقات خدا بروم.»

لهوف /ص225




تاریخ : دوشنبه 90/10/5 | 6:26 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()

یزید به امام سجاد (ع) وعده داد که سه خواسته ی او را

بر آورده می سازد. سپس دستور داد که اهل بیت

امام حسین (ع) را درمنزلی که آنها را از سرما و گرما

حفظ نمی کرد جای دادند .اهل بیت در ان منزل بودند

تا این که پوست صورتهایشان ترک برداشت و آنها در همه ی

مدت اقامتشان در شام ، مشغول سوگواری و عزاداری

بر امام حسین (ع) بودند و بر آن حضرت نوحه سرایی می کردند.

لهوف /ص225




تاریخ : دوشنبه 90/10/5 | 6:11 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()

اول ماه صفر سال 61 هجرى قمرى، اسیران و سرهاى شهیدان واقعه کربلا وارد دمشق، مقر حکومت یزید بن ‏معاویه شدند.
مدتى که اسیران در شام اقامت داشتند رویدادهاى گوناگونى براى آنان به وقوع پیوست که از همه مهمتر درگذشت دختر خردسال امام حسین(ع) در خرابه شام، مناظره حضرت زینب(س) و دیگر افراد خانواده سیدالشهدا با یزید و خطبه به یادماندنى امام سجاد(ع) در حضور یزید، درباریان و اهالى دمشق در مسجد اموى بود.
این افشاگریها و مبارزه‏هاى پنهان و آشکار اهل‏بیت در حالت اسیرى، یزید را نزد مسلمانان بى‏مقدار و بى‏اعتبار کرد و پس از مدتى، وضعیت شام را بر ضد یزید و به هوادارى از امام حسین(ع) تغییر داد.
یزید ناچار شد به جرم و جنایت خود و سپاهیان و عاملان جنایت پیشه اعتراف کرده، از امام زین‏العابدین(ع) عذرخواهى و پس از مدتى آنان را آزاد و با احترام و عزت به مدینه منوره عودت دهد.
...................................
الارشاد (شیخ مفید)، منتهى‏الآمال (شیخ عباس قمی)، زندگانى چهارده معصوم (ع) ترجمه اعلام‏الورى و لهوف ‏سید بن‏ طاووس





 




تاریخ : یکشنبه 90/10/4 | 3:25 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگicon
Online User