سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فاطمه دختر امام حسین علیه السلام می فرماید :

وقتی ما را نزد یزید بردند، مردی سرخ‌رو از مردم شام برخاست و

گفت:« ای امیرالمومنین، این دخترک را به من ببخش.»

و به من اشاره کرد.


من ترسیدم یزید قبول کند و لباس عمه ام، زینب(ع)، را گرفتم.

زینب(ع) به آن مرد شامی گفت:« دروغ گفتی. به خدا خودت را خوار

و حقیر کردی. آنچه خواستی نه برای تو محقق خواهد شد، نه برای

او (یزید).»

یزید خشمگین شد و به زینب(ع) گفت:« تو دروغ گفتی. تصمیم با من

است و اگر بخواهم قبول خواهم کرد.»


زینب (ع)گفت:« هرگز! خدا این کار را به دست تو نداده است، مگر اینکه

از دین ما بیرون روی و به آئین دیگری در آیی.»

یزید به شدت عصبانی شد و گفت:« تو با من چنین سخن می گویی؟

پدر و برادر تو بودند که از آیین ما بیرون رفتند.»

زینب(ع) فرمود:« تو و پدر و جدت اگر مسلمانید، به هدایت پدر و برادرم

به آیین خداوندی در آمده‌اید.»


یزید گفت:« دروغ گفتی، ای دشمن خدا.»


زینب(ع) فرمود:« اکنون تو امیر و فرمانروایی. (هر چه خواهی می گویی

و می‌کنی.) دشنام می دهی و با سلطنت خود بر ما چیره می شوی.»


یزید گویا از این سخنان شرمنده گشت و خاموش شد.

آن مرد بار دیگر گفت:« این دخترک را به من ببخش!» 

یزید به او گفت:« دور شو، خدا بکشدت!»


منابع:
ارشاد مفید، ج 2، ص 125.

نایت اسکین


 




تاریخ : جمعه 90/10/2 | 3:37 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()

مرحوم آقای سید محمّد باقر سلطان آبادی (ره) می فرماید:

 
در بروجرد مبتلا به چشم درد شدیدی شدم. قرصه ای (زخم و آبله)

در چشم چپم پیدا شد. هر چه مداوا کردم فایده نداشت.

به نزد طبیبان سلطان آباد آمدم و بعد از آن به اطبّای خوب دیگری هم

رجوع کردم، ولی متأسّفانه روز به روز بدتر شدم.

در نهـایت گفتند: علاج ندارد و بعضی هم گفتند: تا 6 ماه معالجه

می کنیم، اگر خوب شدنی باشد معلوم می شود. ضمناً خواب

هم از من گرفته شده بود.

یک روز یکی از دوستان به من گفت: من دارم کربلا می روم و

آمده ام برای خداحافظی.

با خودم گفتم: تا کی درد بکشم. می روم سر قبر طبیب حقیقی،

امام حسین علیه السلام که مرا از این درد نجات دهد.


اطبّاء گفتند: اگر بروی تا منزل دوّم کور می شوی؛ چون حرکت برای

تو ضرر دارد ولی من اعتنا نکردم، اطرافیان هم ممانعت نمودند ولی

من قبول نکردم.

حرکت کردیم به منزل اوّل که رسیدیم، دردم شدید شد.

اطرافیان شماتت کردند که برگرد.

فقط یک نفر،که خیلی فردی صالح هم بود، به من گفت:


شفاء بر سر قبر حسین علیه السلام است. من خودم 9 سال

مرض قلب داشتم کنار قبرحسین علیه السلام از خدا شفا گرفتم.

در منزل دوّم، ورم چشمم زیاد شد و اصلاً خوابم نمی برد تا نزدیک

سحر که آرام شدم و خوابم برد.


در عالم رؤیا، عقیله ی بنی هاشم حضرت زینب کبری(ع) را

دیدم که گوشه ی مقنعه شان را به چشم من کشیدند.

از خواب که بیدار شدم، هیچ احساس دردی نمی کردم، جریان را به

همراهانم گفتم ولی باور نمی کردند پارچه ی روی چشمم را باز

کردم، دیدم همه چیز را می بینم.

با صدای بلند دوستانم را صدا زده، گفتم: بیائید، چشم مرا ببینید.

هر چه نگاه کردند، اثری از آن جراحت نبود. حتّی پرسیدند:

کدام چشمت درد می کرد؟

گفتم: چشم چپم.

گفتند: مثل هم هستند و هیچ اثری از سیاهی نیست. (1)



...............................................

1- ریاحین الشّریعه، ج3، ص 163 و 164. زندگینامه حضرت زینب اثر آیت الله
دستغیب، به نقل از کبریت الاحمر ، خصا ئص الزّینبیه.


نایت اسکین




تاریخ : پنج شنبه 90/10/1 | 8:1 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()

راوی گوید: پیرمردی پیش آمد و خود را به کاروان فرزندان پاک ترین

بنده خدا رساند و گفت: سپاس خدا را که شما را کشت و هلاک نمود

و شهرها را از مردان شما راحتی و آسایش داد و امیرالمؤمنین را

بر شما مسلط کرد!!!

در آن هنگام زینت عابدان ، سجاد آل رسول نگاهی به محاسن

سفید آن پیرمرد انداخت و با نگاهی از روی دلسوزی و پر از غم

از نادانی مردمی ساده لوح و بی تدبیر به او فرمودند:

«ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای»؟

عرض کرد: آری.

فرمودند: آیا این آیه را فهمیده ای که: «قُل لَّا أَسْئلُکمُ‏ْ عَلَیْهِ

أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فىِ الْقُرْبىَ‏».

پیرمرد گفت: این آیه را خوانده ام.

فرمودند: ای پیرمرد ما خویشاوندان پیامبریم. آیا در سوره بنی اسرائیل

این آیه را خوانده ای؟ «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبىَ‏ حَقَّهُ»

گفت: آری، خوانده ام.

فرمودند: ای پیرمرد! نزدیکان و خویشاوندان، ماییم و آیا این آیه را نیز

خوانده ای؟ «وَ اعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شىَ‏ْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ

وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى‏».

گفت: آری.

امام فرمودند: قربی ما هستیم. ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده ای؟

«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمُ‏ْ تَطْهِیرًا»

گفت: خوانده ام.

حضرت فرمودند: ما همان اهل بیتی هستیم که خداوند آیه تطهیر

را مخصوص ما نازل نموده است.

راوی گوید: آن پیرمرد سکوت کرد و روی به امام کرد و گفت:

تو را به خدا سوگند شما همان خاندان هستید؟

حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) فرمودند:

به خدا سوگند که بدون شک ما همان خاندانیم و به حق

جدمان رسول خدا که ما همان اهل بیت هستیم.

آن پیرمرد گریست و عمامه از سر برداشت. سپس سرش را

به سوی آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! من از دشمنان

جنی و انسی خاندان محمد به درگاهت بیزاری می جویم.

این داستان تلخ و جانکاه، تنها یک گوشه بسیار کوچک از مظلومیت و

غربت خاندان پاک عترت در میان مردمی نا سپاس بود و یک آغاز تلخ

در هنگام ورود این پاکان به شهر ناپاک شام.





تاریخ : پنج شنبه 90/10/1 | 7:35 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگicon
Online User