سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیاابوطالب باایمان ازدنیا رفت که به زیارت او می روید ؟

پاسخ : ابوطالب ، فرزند عبدالمطلب و پدر بزرگوار امیرمؤمنان علی ( علیه السلام ) و عموی پیامبر گرامی ( صلّی الله علیه وآله ) از دیدگاه شیعه ، مردی مؤمن به رسالتِ رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) و در همه مشکلات و تنگناهای صدر اسلام یار و یاور پیامبر بوده است .

خانواده ابوطالب

وی در خانه ای چشم به جهان گشود که سرپرستی آن را جدّ پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) و قهرمان پیروان مکتب ابراهیم خلیل ؛ یعنی « عبدالمطلب » بر عهده داشت و با اندک کاوشی در تاریخ جزیرة العرب ، روشن می شود که عبدالمطلب در بحرانی ترین شرایط و خطرناک ترین برهه از زندگانی خویش ، دست از خداپرستی و حمایت از آیین توحید برنداشت . آنگاه که ابرهه ، لشکری گران از فیل سواران برانگیخت و به قصد ویران نمودن کعبه ، به سوی مکّه حرکت نمود ، در میان راه ، برخی از شتران عبدالمطلب را مصادره کرد ، هنگامی که عبدالمطلب به منظور بازستاندن شتران خود نزد وی آمد ، ابرهه با شگفتی

پرسید : چرا به جای درخواست بازگرداندن شتران خویش ، خواهان بازگشت لشکر من و چشم پوشی از ویران کردن خانه کعبه نشدی ؟

عبدالمطلب با روحی سرشار از ایمان و اعتماد به خدا ، پاسخ داد :

« أنا ربّ الإبل وللبیت ربّ یمنعُه ] یحمیه [ » . ( 1 )

ـ من صاحب شترانم هستم و این خانه ـ کعبه ـ نیز صاحبی دارد که از آن ، پاسداری و حمایت خواهد نمود .

آنگاه به سوی مکّه روان گردید تا در کنار کعبه در حالی که حلقه در آن را در دست گرفته بود ، چنین گفت :

یارب لا أرجولهم سواکا * * * یا رب فامنع منهم حماکا

انّ عدوّ البیت من عاداکا * * * امنعهم أن یخربوا فناکا ( 2 )

ـ پروردگارا ! من به کسی جز تو امید ندارم . خدایا ! حرم امن خود را از این دشمنان نگهبان باش . دشمنان این خانه با تو در ستیزند ، آنان را از ویران کردن خانه خویش بازدار .

این سخنان شیوا و امثال آن گواه روشنی بر خداپرستی و ایمان استوار عبدالمطلب ـ پدر بزرگوار ابوطالب ـ است . ولذا یعقوبی در تاریخ خود پیرامون عبدالمطلب ، چنین می نگارد :

« رفض عبادة الأصنام و وحّدالله عزّ وجل » ( 3 )

ـ عبدالمطلب از پرستش بت ها دوری جُست و به خدای یگانه معتقد بود .

اکنون ببینیم این پدر خداپرست و مؤمن درباره فرزند خود ـ ابوطالب ـ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ کامل بن اثیر ، ج 1 ، ص 261 ، ط مصر ، سنه 1348 هـ .

2 ـ مدرک سابق

3 ـ تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 7 ، ط نجف

چگونه می اندیشد :

ابوطالب از دیدگاه عبدالمطلب

از لابلای فرازهای تاریخ ، به خوبی روشن می گردد که برخی از پیشگویان روشن ضمیر ، عبدالمطلب را از آینده درخشان پیامبر گرامی و نبوّت وی ، آگاه ساخته بودند .

هنگامی که « سیف بن ذی یزن » زمام حکومت حبشه را بدست گرفت ، عبدالمطلب در راس هیأتی بر وی وارد گردید و پس از ایراد نطقی شیوا ، فرمانروای حبشه به وی مژده داد که پیامبری گرانقدر در خاندان تو پا به عرصه وجود نهاده است و سپس در مورد ویژگی های او چنین گفت :

« اسمه محمّد ـ صلی الله علیه ] وآله [ و سلّم ـ یموت أبوه و اُمّه ویکفله جدّه و عمّه » . ( 1 )

ـ نام او محمد است و پدر و مادر وی می میرند و جدّ و عمویش سرپرستی وی را برعهده می گیرند .

آنگاه در توضیح بیشتر صفات این پیامبر آینده چنین افزود :

یعبد الرّحمن و یدحض الشّیطان و یخمد النّیران و یکسر الأوثان . قوله فصلٌ و حکمه عدلٌ و یأمر بالمعروف و یفعله و ینهی عن المنکر و یبطله » . ( 2 )

ـ خدای یگانه و رحمان را می پرستد و شیطان را باز می دارد و آتش ها را خاموش می سازد و بت ها را در هم می شکند . سخن او ملاک تشخیص حق از باطل و فرمان وی بر اساس عدل است . مردم را به نیکی فرا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سیره حلبی ، ج 1 ، ط مصر ، ص 136 و 137 و ط بیروت ، ص 114 و 115

2 ـ مدرک سابق

می خواند و خود نیز نیکوکار است ، و آنان را از بدی بازمی دارد و زشتی ها را می زداید .

سپس به عبدالمطلب گفت :

« انّک لجدّه یا عبدالمطلب غیر کذب » . ( 1 )

ـ بی شک ، تو جدّ آن پیامبری .

عبدالمطلب پس از شنیدن این مژده روح افزا ، سجده شکر نمود و شرح حال آن مولود مبارک را چنین بیان داشت :

« انّه کان لی ابنٌ و کنت به مُعجباً و علیه رقیقاً و إنّی زوّجته ـ کریمةً من کرائم قومی آمنة بنت وهب بن عبدمناف ابن زهرة فجاءت بغلام فسمّیتُهُ محمّداً مات ابوهُ و اُمُّه وکفلتهُ أنّا و عَمُّه (یعنی أبا طالب ) » . ( 2 )

« فرزندی داشتم که بسیار مورد علاقه من بود ، بانویی گرامی را به نام « آمنه » دختر وهب بن عبد مناف ، به عقد ازدواجش درآوردم . آن بانو ، پسری به دنیا آورد که وی را محمد نامیدم ، پس از چندی پدر و مادر او از دنیا رخت بربستند و من و عموی او ـ ابوطالب ـ سرپرستی وی را برعهده گرفتیم .

از این سخنان چنین برمی آید که عبدالمطلب از آینده درخشان آن کودک یتیم آگاه بوده است ولذا درصدد برآمد تا پس از خویش ، سرپرستی او را به ـ گرامی ترین فرزندان خود ابوطالب ـ واگذار نماید و دیگران را از این سعادت بی مانند ، محروم کند .

از اینجا معلوم می شود که ابوطالب در چشم انداز پدر مؤمن و موحّد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مدرک سابق .

2 ـ مدرک سابق ] سیره حلبی [ ، ج 1 ، ص 137 ، ط مصر .

خویش ، از چنان مرتبه ایمان و وارستگی برخوردار بوده که تنها او شایستگی سرپرستی پیامبر گرامی را داشته است . ( 1 ) اینک به منظور توضیح بیشتر ، دلائل روشن ایمان ابوطالب را برمی شماریم :

دلائل ایمان ابوطالب

1 ـ آثار ادبی و علمی ابوطالب

دانشمندان و مورّخان اسلامی ، قصائد شیوایی را از ابوطالب حکایت کرده اند که از لابلای آن آثار بلند علمی و ادبی ، می توان به ایمان راستین وی پی برد و ما از میان آن آثار انبوه ، به برخی از آنها اشاره می کنیم :

لیعلم خیارُ النّاس أنّ محمّداً * * * نبیٌّ کموسی و المسیح ابن مریم

أتانا بهدی مثل ما أتیا بِهِ * * * فکلّ بأمر الله یهدی و یعصم ( 2 )

ـ مردمان شریف و بزرگوار باید بدانند که محمد ( صلّی الله علیه وآله ) بسان موسی و عیسی پیامبر است و همان روشنایی آسمانی که آن دو داشتند ، او نیز دارد ، پس همه پیامبران الهی به فرمان خدا مردم را هدایت نموده و از گناه بازمی دارند .

ألم تعلموا أنا وجدنا محمداً * * * رسولاً کموسی خطّ فی أوّل الکتب

وأنّ علیه فی العباد محبّةً * * * ولا حیف فیمن خصّه الله بالحُب ( 3 )

ـ آیا نمی دانید که ما محمد ( صلّی الله علیه وآله )  را پیامبری مانند موسی یافتیم که در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ برای توضیح بیشتر به « سیره حلبی » ، ط مصر ، ج 1 ، ص 134 ، و سیره ابن هشام » ، ط بیروت ، ج 1 ، ص 189 و « ابوطالب مؤمن قریش » ، ص 109 ، ط بیروت و « طبقات کبری » ، ج 1 ، ص 117 ، ط بیروت ، مراجعه گردد .

2 ـ الحجّه ، ص 57 . و نظیر آن در مستدرک حاکم ، ج 2 ، ص 623 ، ط بیروت .

3 ـ تاریخ ابن کثیر ، ج 1 ، ص 42 . شرح نهج البلاغه ( ابن ابی الحدید ) ، ط 2 ، ج 14 ، ص72 .

کتاب های آسمانی بیان گردیده ؟ مردم او را دوست می دارند و نباید در مورد کسی که خدای بزرگ ، دوستی وی را در دل ها قرار داده است ، ستم روا داشت » .

لَقد أکرم الله النّبی محمّداً * * * فَأکرَمُ خلق الله فی الناس أحمد

وشقَّ له من اسمِهِ لیُجلَّه * * * فذو العرش محمودٌ و هذا محمّداً ( 1 )

ـ خدای بزرگ ، پیامبر خود محمد را گرامی داشت ، بر این اساس ، گرامی ترین آفریده خدا احمد است . خداوند نام پیامبر را از نام خود مشتق فرمود تا از مقام وی تجلیل نماید ، پس پروردگار صاحب عرش ، محمود ( ستوده ) وپیامبر او احمد ( بسیار ستایشگر ) است .

والله لن یصلوا إلیْک بجمعهم * * * حتّی اُوسّد فی التُّراب دفینا

فاصدع بأمرک ما علیکَ غضاضة * * * و ابشر بذلک و قرّمنک عیوناً

و دعوتنی و علمت أنک ناصحی * * * ولقد دعوت و کُنت ثمّ أمینا

و لقد علمتُ بأنّ دین محمد ( صلّی الله علیه وآله ) * * * من خیر أدیان البریّة دِینا ( 2 )

ـ ای رسول خدا ، هرگز دشمنان به تو دست نخواهند یافت تا آنگاه که من در بستر خاک بیارمم ، پس بی باک باش و آنچه را بدان مأموری آشکارساز و مژده ده و چشمها را روشنی بخش . تو مرا به آیین خود فرا خواندی و من می دانم که تو خیرخواه من هستی و در دعوت خویش ، استوار و درستکاری ، و من به روشنی دانستم که آیین محمد ( صلّی الله علیه وآله ) بهترین ادیان جهان است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شرح نهج البلاغه ( ابن ابی الحدید ) ، ط 2 ، ج 14 ، ص 78 ؛ تاریخ ابن عساکر ، ج 1 ، ص 275 ؛ تاریخ ابن کثیر ، ج 1 ، ص 266 ؛ تاریخ الخمیس ، ج1 ، ص 254 .

2 ـ خزانة الأدب بغدادی ، ج 1 ، ص 261 ؛ تاریخ ابن کثیر ، ج 3 ، ص 42 ؛ شرح نهج البلاغه ( ابن ابی الحدید ) ، ج 14 ، ص 55 ، ط 2 ؛ فتح الباری ، ج 7 ، ص 153 ـ 155 . الإصابة ، ج 4 ، ص 116 ، ط مصر ، سنه 1358هـ . دیوان ابی طالب ، ص12 .

2 ـ طرز رفتار ابوطالب با پیامبر بیانگر ایمان اوست

همه تاریخ نگاران مشهور اسلامی ، فداکاری های بی نظیر او از ساحت مقدّس رسول خدا را یادآور شده اند که خود دلیلی است گویا بر اعتقاد راسخ وی .

ابوطالب به منظور حمایت از اسلام و حراست از پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) سه سال آوارگی و زندگی در « شعب ابی طالب » را در کنار رسول خدا ، بر ریاست قریش ترجیح داد و تا پایان محاصره اقتصادی مسلمانان ، در کنار آن باقی ماند و همه مشکلات را در آن شرایط طاقت فرسا تحمّل نمود . ( 1 )

علاوه بر این ، ابوطالب فرزند گرامی خود ، علی ( علیه السلام ) را به همراهی وهمگامی کامل با رسول خدا فرا خواند و از وی خواست تا در همه شرایط دشوار صدر اسلام ، ملازم آن حضرت باشد .

ابن ابی الحدید معتزلی ، در شرح نهج البلاغه ، این سخن را از ابوطالب حکایت نموده که به فرزند خود ـ علی ( علیه السلام ) ـ فرمود :

« رسول خدا تو را تنها به نیکی دعوت می نماید ، پس همواره ملازم و همراه او باش » . ( 2 )

روشن است که هین همه خدمات ارزنده ابوطالب به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) و فداکاری های بی شائبه وی در دفاع از حریم مقدس اسلام ، بارزترین گواه بر ایمان او است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ به منظور آگاهی بیشتر ، به مدارک زیر مراجعه فرمایید :

1 ) سیره حلبی ، ج 1 ، ص 134 ، ط مصر ، 2 ) تاریخ الخمیس ، ج 1 ، ص 254 ـ 253 ، ط بیروت ، 3 ) سیره ابن هشام ، ج 1 ، ط بیروت ، ص 189 ، 4 ) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ط 2 ، ج 14 ، ص 52 ، 5 ) تاریخ یعقوبی اول جلد 2 ، ط نجف ، 6 ) الإصابه ، ج 4 ، ص 115 ، ط مصر ، 7 ) طبقات کبری ، ج 1 ، ص 119 ، ط بیروت ، سنه 1380 هـ .

2 ـ شرح نهج البلاغه ( ابن ابی الحدید ) ، ج 14 ، ص 53 ، ط 2 .

 

3-وصیّت ابوطالب گواهی است روشن بر ایمان او

مورّخان مشهور جهان اسلام مانند « حلبی شافعی » در سیره خود و « محمد دیار بکری » در تاریخ الخمیس ، آخرین سخنان ابوطالب را چنین آورده اند که قوم خود را به یاری رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) فرا می خواند :

« یا معشر قریش کونوا له ولاةً ، ولحزبه حماةً ، والله لایسلک أحد منکم سبیله إلاّ رشد ولا یأخذ أحدٌ بهدیه إلاّ سعد ، ولو کان لنفسی مدّة ولأجلی تأخّر لکففتُ عنه الهزائز و لدفعتُ عنه الدَّواهی . ثم هلک » . ( 2 )

ـ ای خویشاوندان من ، دوستدار و پیرو محمّد باشید و از حزب او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مدرک سابق ، ص 84 .

2 ـ تاریخ الخمیس ، ج 1 ، ص 301 ـ 300 ، ط بیروت . سیره حلبی ، ج 1 ، ص 391 ، ط مصر .

( اسلام ) حمایت کنید به خدا قسم وهر که از نور هدایت او پیروی نماید ، سعادتمند می گردد . اگر زندگانی من ادامه می یافت و اجل مرا مهلت می داد ، بی تردید گرفتاری ها و سختی ها را از وی برطرف می ساختم . این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم نمود .

4 ـ محبت رسول خدا نسبت به ابوطالب ، گواه بر ایمان اوست

رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) در مناسبتهای گوناگون از عموی خود ـ ابوطالب ـ تجلیل می نمود ودوستی خویش را نسبت به وی ابراز می داشت که تنها به دو نمونه از آنها اشاره می نماییم :

الف : گروهی از مورّخان ، روایت زیر را حکایت نموده اند که پیامبر گرامی به عقیل بن ابی طالب فرمود :

« إنّی أحبّک حبّین حبّاً لقرابتک منّی و حبّاً لما کنت أعلم من حبّ عمّی إیّاک » . ( 1 )

ـ من تو را به دو جهت دوست می دارم ؛ یکی به خاطر خویشاوندیت با من و دیگر به خاطر این که می دانم عموی من ( ابوطالب ) تو را دوست می داشت .

ب : حلبی نیز در سیره خود از رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) چنین روایت می کند که از مقام عموی خود ابوطالب تجلیل می نماید :

« ما نالت قریش منّی شیئاً أکرهه ( أی اشدّ الکراهة ) حتّی مات أبوطالب » . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاریخ الخمیس ، ج 1 ، ص 163 ، ط بیروت . الاستیعاب ، ج 2 ، ص 509

2 ـ سیره حلبی ، ج 1 ، ص 391 ، ط مصر





تاریخ : پنج شنبه 91/1/17 | 1:27 صبح | نویسنده : ف.س | نظرات ()

بر اساس نقل ابو بصیر چنین گزارش شده است:
«امام صادق(ع) فرمود: پدرم محمدبن على الباقر(ع) روزى به جابربن عبدالله

انصارى گفت: جابر! سخنى با تو داشتم چه موقع فارغ بال مى شوى تا

درباره موضوعى با تو سخن گویم؟ جابر به حضرت عرض کرد: هر وقت شما اراده کنید.»
فرصتى  پیش آمد و امام با جابر خلوت نمود و به گفتگو پرداختند. در این گفتگو

امام از جابر خواست تا آنچه را که در جریان مشاهده لوحى که در دست جده اش

حضرت فاطمه(س) دیده بود براى او بازگو کند و او را از آنچه حضرت فاطمه(س)

از مطالب مکتوب در لوح به او خبر داده، آگاه کند.
جابر پاسخ داد: «شهادت مى هم که روزى در ایام حیات رسول الله(ص) مادرت

فاطمه(س) را ملاقات کردم تا ولادت حسین [بن على(ع)] را به او تبریک

بگویم که در دستان آن بانوى بزرگ، لوح سبزینه را دیدم که گمان کردم زمرّد

است؛ در آن لوح، کتاب سفیدى را که به درخشندگى خورشید بود مشاهده

کردم. به آن حضرت عرض کردم: پدر و مادرم فداى تو باد! این لوح چیست

[و از کجا آمده است]؟

فاطمه(س) فرمود: «این لوحى است که خداوند ـ عزوجل ـ آن را به رسولش

محمد مصطفى(ص) اهدا نمود. در این لوح نام پدر و همسر و فرزندانم

[حسن و حسین(ع)] و نام اوصیا و امامانى که از نسل فرزندم [حسن(ع)] هستند

ذکر شده است. پدرم رسول الله (ص) آن را به من بخشیده است تا با نگاه کردن در آن دلم شاد

شود».جابر آنگاه اضافه نمود: «سپس مادرت فاطمه(س) آن لوح را در اختیار من قرار

داد سپس آنچه در لوح نوشته شده بود خواندم و نسخه اى از آن را در ذهن نگاه داشتم

[یا از روى آن نوشتم]».

امام صادق(ع) در ادامه روایت مى فرماید:

«آنگاه پدرم به جابر فرمود: جابر! آیا آن نسخه هنوز هم در دست توست؟

آیا آن را بر من عرضه مى کنى؟ جابربن عبدالله گفت: آرى. آنگاه پدرم با جابر

همراه شد تا به منزل جابر رسیدند. جابر صحیفه اى از پوست نازک آورد، آن را گشود

و به رؤیت پدرم رسانید. پدرم به جابر فرمود: جابر! حال به صحیفه اى که در نزد

توست بنگر تا براى تو از حفظ بخوانم. جابر به نسخه اى که در دستش بود،

نگریست پدرم تمام مطالب صحیفه را از حفظ براى جابر خواند. سوگند به خدا

حرفى از کلام امام با حرفى از صحیفه اى که در دست جابر بود مخالف نبود.


پس از آنکه قرائت امام به پایان رسید جابر گفت: خداى بزرگ را شاهد

مى گیرم که آنچه در صحیفه نزد فاطمه(س) دیدم همین بود که شما خواندید، اما متن این لوح طبق نقل چنین است:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

 
این کتابى است از سوى خداوند شکست ناپذیر و حکیم به محمد[ص] نور

و فرستاده خدا و حجاب، دلیل و آیت او در زمین. این نوشته توسط جبرئیل امین

از جانب رب العالمین آورده شد.اى محمد[ص] اسماء الهى را بزرگ شمار، نعمتهایم

را شکرگزار باش، هرگز نشانه هایم را انکار نکن. من پروردگار و معبود جهانیانم

و جز من خدایى نیست؛ درهم کوبنده جباران و خوار کننده ستمگران و

حسابرس روز جزایم. من همان الله و معبود شمایم که جز من الله و معبودى

نیست. هر که به فضل کسى جز من امیدوار باشد یا از چیزى جز عدل الهى

خوف داشته باشد، او را به عذابى سخت گرفتار خواهم ساخت که احدى از

جهانیان آن را نچشیده است. سپس فقط مرا پرستش کن و بر من توکّل نما.

من هیچ رسولى را مبعوث نکردم و رسالت او را تکمیل ننمودم و دوران

تبلیغ و رسالت او را به پایان نرساندم مگر اینکه براى او وصى یى قرار دادم.
[اى محمد(ص)] تو را بر تمام پیامبران برترى بخشیدم؛ وصىّ تو را نیز بر

تمام اوصیا برترى دادم. سپس از وصىّ و جانشینت، تو را به وجود دو فرزند دلاور، حسن و

حسین گرامى داشتم. بعد از پایان دوره [حیات و امامت] پدرش [على (ع)] حسن را

معدن علم خود و حسین را نگهبان و حافظ وحى خود قرار دادم؛ نعمت شهادت

را به حسین بخشیدم و او را بدین سبب گرامى داشتم و براى او سعادت

خواستم. حسین با فضیلت ترین کسى است که شهید گشت و در بین شهیدان

بالاترین درجه و مقام را داراست؛ امامت و توحید تمام و کمال را با او همراه

کردم، حج بالغه خود را نزد او قرار دادم؛ بر اساس [رضایت و غضب] اهل بیت و

عترت او پاداش مى دهم و طالحان و بدکاران را به سزاى اعمال خوش مى رسانم.
اولین فرزند و عترت حسین[ع]، [على] سرور پرستندگان و زینت دوستان من

است. پس از او فرزندش که شبیه و همنام جدش است محمد، شکافنده علم الهى

و معدن حکمت اوست. بزودى تردید کنندگان [در حقانیت] جعفربن محمد

هلاک خواهند شد؛ هرکس به او [و مکتب او] باز گردد، گویى به من [و دین من] باز گشته است.
سخن حق از من است: سوگند مى خورم که منزلت دانش جعفربن محمد

[و هر آن که بر او ایمان آورد] را گرامى بدارم؛ محبت و عشق به او را در دل دوستان،

شیعیان، پیروان و یارانش قرار خواهم داد، سپس فتنه کور و سیاه گمنامى

و تقیه را از برابر امام موسى[ع] کنار خواهم زد؛ چرا که سیر فرمان و اطاعت الهى

هرگز منقطع نخواهد شد و حجت و دلیل من از دید مردم پنهان نخواهد ماند و

دوستانم هرگز تیره بخت نخواهند گردید.
[اى محمد به خلق بگو] اگر کسى یکى از حُجج مرا انکار کند، نعمتى را که داده ام

انکار نموده است و هر که آیه اى از کتابم را تغییر دهد بر من تهمت بسته است.

واى بر افترا زنندگانِ انکارگر، آن زمان که دوران امامت بنده و دوست و برگزیده ام

موسى [بن جعفر(ع)] به پایان رسد.


آگاه باشید! هر که هشتمین حجت مرا دروغ شمارد، گوئى همه اولیاى مرا انکار نموده

است. علىّ [بن موسى(ع)] دوست و یاور من [و رهبر شما] است و من ثِقل علم

و عصمت و صفات نبوت را در او قرار مى دهم؛ توان او را در پاسدارى از آن

مى آزمایم؛ عفریت ستمگر و متکبر او را مى کشد و در شهرى که عبد صالح ذوالقرنین

ساخت دفن مى شود.

سخن حق آن است که من بگویم: دیدگان موسى را با تولد فرزندش محمد و خلیفه و

جانشین پس از او روشنى بخشم. محمد [بن على بن موسى الرضا(ع)] وارث علم

و دانش من و معدن حکمت و جایگاه راز من و حجّت من بر بندگانم است. بهشت را

جایگاه او قرار دادم و او را شفیع هفتاد نفر از افراد خانواده [منسوبان او] که جهنم

بر آنان واجب شد قرار دادم [پس از او] فرزندش على[بن محمدبن على بن موسى الرضا(ع)]

دوست و یاورم را سعادتمند کردم؛ او امانت دار وحى من خواهد بود؛ از صُلب او، حسن

[بن على بن محمد] را بر خواهم آورد که دعوت کننده مردم به راه خدا و نگاهبان علم

الهى است. آنگاه [پس از او] حجت خویش را با آمدن فرزندش [قائم آل محمد(ع)]

که رحمت واسعه براى جهانیان است تکمیل خواهم نمود. قدرت و کمال موسوى،

عظمت و نور عیسوى و صبر ایوب همه را در او مى بینید؛ او در زمانى خواهد آمد

که دوستان من خوار شده و چون مغولان و دیلمیان مشرک، سرافکنده گشته و

به آتش کشیده مى شوند، سرهاى آنان به عنوان هدیه به اطراف و اکناف فرستاده

مى شود و ترسان و لرزان مى شوند، زمین از خون آنان رنگین مى شود

و هلاکت و فریاد و شیون در بین زنانشان همه گیر مى شود.

آنان بحقیقت حجّت و اولیاى من در زمین خواهند بود. به واسطه اینان هر فتنه

کور و سیاه را از خلق دور خواهم ساخت و با آنها حرکتهاى ظریف و پنهان

[معاندان دین الهى] کشف مى شود و قید و بندها و زنجیرهاى بندگى از دوش خلق

برداشته مى شود. صلوات و رحمت خداوند بر آنان باد! اینان همان هدایت یافتگانند».






تاریخ : چهارشنبه 91/1/16 | 7:50 صبح | نویسنده : ف.س | نظرات ()

در جلد هفتم گنجینه دانشمندان از مرحوم حجت الاسلام

آخوند ملا عباس سیبویه یزدی نقل شده است که گفت:
من پسر عمویی به نام حاج شیخ علی داشتم که از علما و روحانیون یزد بود . یک سال

آن مرحوم با چند نفر از دوستان یزدی برای تشرف به حج به کربلا مشرف شده و به منزل

ما وارد شدند و پس از چند روز به مکه عزیمت نمودند . من بعد از انجام مراسم حج ،

انتظار مراجعت پسر عمویم را داشتم ولی مدتها گذشت و خبری نشد. خیال کردم که از

مکه برگشته و به یزد رفته است . تا اینکه روزی در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا به

دوستان و رفقای او برخوردم اصرار کردم مگر چه شده ، اگر فوت کرده است بگویید .


گفتند واقع قضیه این است که روزی حاج شیخ علی به عزم طواف مستحبی و زیارت خانه

خدا ، از منزل بیرون رفت و دیگر نیامد . ما هر چه انتظار بردیم و درباره او تجسس کردیم ،

از او خبری به دست نیاوردیم . مأیوس شده حرکت نمودیم و اینک اثاثیه او را با خود به یزد

می بریم که به خانواده اش تحویل دهیم : احتمال می دهیم که اهل سنت او را هلاک

کرده باشند . من از شنیدن این خبر بسیار متأثر شدم . بعد از چند سال روزی دیدم در

منزل را می زنند . در را باز کردم ، دیدم پسر عموست . بسیار تعجب کردم و پس از

معانقه و روبوسی گفتم : فلانی کجا بودی و از کجا می آیی ؟

گفت : اکنون از یزد می آیم .

گفتم : چنانچه نقل کردند تو در مکه مفقود شده بودی ، چطور از یزد می آیی ؟

گفت : پسر عمو ، دستور بده قلیان را حاضر کنند تا رفع خستگی کنم ، شرح حال خود را

برای شما خواهم گفت.

بعد از صرف قلیان و استراحت ، گفت : آری روزی پس از انجام مراسم حج از منزل بیرون

آمدم و به مسجدالحرام مشرف شدم . طواف کرده و نماز طواف خواندم و به منزل باز

گشتم . در راه ، مردی با ریش تراشیده و سبیلهای بلند دیدم که با لباس افندیها ایستاده

بود . تا مرا دید قدری به صورت من نگاه کرد و بعد جلو آمد و گفت : تو شیخ علی یزدی

نیستی ؟ گفتم : چرا .

گفت : سلام علیکم ، اهلا و مرحبا ، و دست به گردن من انداخت و مرا بوسید و دعوت

کرد که به منزلش بروم . با آنکه وی را نمی شناختم با اصرار مرا به منزلش برد و هر چه به

او گفتم شما کیستید ، من شما را به جا نمی آورم ، گفت : خواهی شناخت ، مرا

فراموش کرده ای ، من از دوستان و رفقای شما هستم . خلاصه ظهر شد خواستم بیایم

نگذاشت . گفت : مکه همه جای آن حرم است . همین جا نماز بخوان و برایم ناهار آورد و

من هر چه گفتم رفقایم نگران و ناراحت می شوند ، گفت : چه نگرانی ؟ اینجا حریم امن

خداست . خلاصه شب شد و نگذاشت من بیایم . بعد از نماز عشا دیدم افراد مختلفی به

آن منزل می آیند تا جماعتی شدند و آن شخص شروع کرد به بد گفتن و مذمت کردن

شیعه ها . گفت : این شیعه ها با شیخین میانه خوبی ندارند ، مخصوصا با خلیفه دوم ،

و اینها شبی را در ماه ربیع الاول به نام عیدالزهرا دارند که مراسمی را در آن شب انجام

می دهند و از وی برائت و تبری می جویند و این هم یکی از آنها است و اشاره به من

نمود و چندان مذمت از شیعه کرد و آنها را بر علیه من تحریک نمود که همه آنها بر من

خشمناک شده و بر قتل من متفق گردیدند . من هر چه مطالب او را انکار کردم ، وی بر

اصرار خود افزود و در آخر گفت : شیخ علی ، مدرسه مصلی یزد یادت رفته ؟ تا این جمله

را گفت به خاطرم آمد که در زمان طلبگی در مدرسه مصلی همسایه ای به نام شیخ

جابر کردستانی داشتم که سنی بود و از ما تقیه می کرد و در شب مذکور که طلبه ها

جلسه جشن داشتند او به حجره خود می رفت و در را به روی خود می بست ، ولی

بعضی از طلبه ها می رفتند و در حجره او را باز می کردند و او را می آوردند و در مقابل او

شوخی می کردند و بعضی از حرفها را می زدند و او چون تنها بود سکوت و تحمل می کرد .
پس گفتم : تو شیخ جابر نیستی ؟
گفت : چرا شیخ جابرم !
گفتم : تو که می دانی ، من با آنها موافق نبودم .
گفت : بلی ، اما چون شیعه و رافضی هستی ، ما امشب از تو انتقام خواهیم گرفت . هر چه التماس کردم و گفتم خدا می فرماید : ((و من دخله کان آمنا)) گفت : جرم شما بزرگ است و تو مأمون نیستی .
گفتم : خدا می فرماید : ((و ان احد من المشرکین استجارک فاجره .......)))، گفت : شما از مشرکین بدتر هستید! و خلاصه ، دیدم مشغول مذاکره درباره کیفیت قبل و کشتن من هستند ، به شیخ جابر گفتم : حالا که چنین است پس بگذار من دو رکعت نماز بخوانم . گفت بخوان .
گفتم : در اینجا ، با توطئه‌چینی شما برای قبل من ، حضور قلب ندارم . گفت : هر کجا می خواهی بخوان که راه فراری نیست!
آمدم در حیاط کوچک منزل ، و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهر صدیقه کبری خواندم و بعد از نماز و تسبیح به سجده رفتم و چهار صد و ده مرتبه ((یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی )) گفتم و التماس کردم که راضی نباشید من در این بلد غربت به دست دشمنان شما به وضع فجیع کشته شوم و اهل و عیالم در یزد چشم انتظارم بمانند .
در این حال روزنه امیدی به قلبم باز شد ، به فکرم رسید بالای بام منزل رفته خود را به کوچه بیندازم و به دست آنها کشته نشوم و شاید مولایم امیرالمومنین علی بن ابی طالب با دست یداللهی خود مرا بگیرد که مصدوم نشوم . پس فورا از پله ها بالا رفتم که نقشه خود را عملی کنم . به لب بام آمدم بامهای مکه اطرافش قریب یک متر حریم و دیواری دارد که مانع سقوط اطفال و افراد است . دیدم این بام اطرافش دیوار ندارد . شب مهتابی بود . نگاهی به اطراف انداختم ، دیدم گویا شهر مکه نیست ، زیرا مکه شهری کوهستانی بوده و اطرافش محصور به کوههای قبیس و حرا و نور است ولی اینجا فقط در جنوبش رشته کوهی نمایان است که شبیه به کوه طرز جان یزد است لب بام منزل آمدم که ببینم نواصب چه می کنند ؟ با کمال تعجب دیدم اینجا منزل خودم در یزد می‌باشد ! گفتم : عجب ! خواب می بینم ، من مکه بودم ، و اینجا یزد و خانه من است ! پس آهسته بچه ها و عیالم را که در اطاق بودند صدا زدم . آنها ترسیدند و به هم گفتند : صدای بابا می آید . عیالم به آنها می گفت‌: بابایتان مکه است چند ماه دیگر می آید .پس آرام آنها را صدا زدم و گفتم : نترسید من خودم هستم بیایید در بام را باز کنید بچه ها دویدند و در را باز کردند همه مات و مبهوت بودند .
گفتم : خدا را شکر نمایید که مرا به برکت توسل به حضرت فاطمه زهرا از کشته شدن نجات داد و به یک طرفت العین مرا از مکه به یزد آورد سپس مشروح جریان را برای آنها نقل کردم .


نماز استغاثه به حضرت بتول (ع)
پس از نقل این کرامت شگفت از حضرت فاطمه زهرا لازم دانستم دستور نماز حضرت فاطمه زهرا را در اینجا بیاورم تا علاقمندان نماز اولین شهیده و مظلومه عالم اسلام را در گرفتاریها بخوانند و ان شاءالله نتیجه بگیرند و نگارنده را نیز از دعای خیر فراموش ننمایند .
مرحوم محدث قمی می نویسد: روایت شده که هر گاه ترا حاجتی باشد به سوی حق تعالی و سینه ات از آن تنگ شده باشد پس دو رکعت نماز بگذار و چون سلام نماز گفتی سه مرتبه تکبیر بگو و تسبیح حضرت فاطمه بخوان ، پس به سجده برو و بگو صد مرتبه : ((یا مو لاتی یا فاطمه اغیثینی )) ، پس جانب راست رو را بر زمین گذار و همین را صد مرتبه بگو پس به سجده برو و همین را صد مرتبه بگو پس جانب چپ رو را بر زمین گذار و صد مرتبه بگو . پس باز به سجده برو و صد و ده مرتبه بگو و حاجت خود را یاد کن . به درستی که خداوند بر می آورد آن را ان شاءالله .








تاریخ : سه شنبه 91/1/15 | 6:57 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()

چرا شیعه ، خلافت را تنصیصی می داند ؟

پاسخ : روشن است که دین مقدّس اسلام ، آیینی جهانی و جاودانی است و تا پیامبر گرامی در قید حیات است ، رهبری مردم بر عهده او است و پس از درگذشت وی ، باید رهبری به شایسته ترین فرد  امّت ، واگذار گردد .

در این که آیا مقام و منصب رهبری پس از پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) یک مقام تنصیصی است ( که به فرمان پروردگار جهان و تصریح رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) برگزیده می شود ) و یا یک مقام انتخابی است ، دو نظر وجود دار د: شیعیان معتقدند که مقام رهبری ، مقام تنصیصی است و باید جانشین پیامبر ، از جانب خدا تعیین گردد ، در حالی که اهل سنّت معتقدند که این مقام ، مقام انتخابی و گزینشی است و امّت باید فردی را پس از پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) برای اداره امور کشور برگزیند .

محاسبات اجتماعی گواه است بر تنصیصی بودن خلافت

دانشمندان شیعه ، دلایل بسیاری را بر لزوم تنصیصی بودن مقام خلافت ، در کتابهای اعتقادی خویش بیان کرده اند ، ولی آنچه در اینجا می تواند مطرح کرد ، تجزیه و تحلیل شرایط حاکم بر عصر رسالت است که به روشنی برصحّت نظریه شیعه گواهی می دهد .

بررسی سیاست خارجی و داخلی اسلام در عصر رسالت ، ایجاب می کرد که جانشین پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) باید بوسیله خدا از طریق خود پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) برگزیده شود . زیرا جامعه اسلامی ، پیوسته از ناحیه یک خطر مثلث ( امپراطوری روم ، پادشاهی ایران و منافقان ) به شکست و نابودی تهدید می شد . همچنین مصالح امّت ایجاد می کرد که پیامبر با تعیین رهبر سیاسی ، همه امّت را در برابر دشمن خارجی ، در صف واحدی قرار دهد و زمینه نفوذ دشمن و تسلّط او را ـ که اختلافات داخلی به آن کمک می نماید ـ از بین ببرد .

اینک توضیح این مطلب

یک ضلع از این مثلث خطرناک را ، امپراطوری روم تشکیل می داد . این قدرت بزرگ ، در شمال شبه جزیره استقرار یافته و پیوسته فکر پیامبر را به خود مشغول کرده بود و آن حضرت تا آخرین لحظه زندگانی خویش از اندیشه روم فارغ نگشت .

نخستین برخورد نظامی مسلمانان با ارتش مسیحی روم ، در سال هشتم هجری در سرزمین فلسطین بود . این برخورد به قتل سه فرمانده به نام های « جعفر طیّار » ، « زید بن حارثه » و « عبدالله بن رواحه » و شکست ناگوار ارتش اسلام منتهی گردید .

عقب نشینی سپاه اسلام در برابر سپاه کفر ، مایه جرأت ارتش قیصر گردید و هر لحظه بیم آن می رفت که مرکز اسلامی مورد تاخت و تاز قرار گیرد . از این جهت پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) در سال نهم هجرت ، با ارتش گران و سنگینی ، به سوی کرانه های شام حرکت کرد تا هر نوع برخورد نظامی را شخصاً رهبری کند . در این مسافرت سراسر رنج و زحمت ، ارتش اسلام توانست حیثیّت

دیرینه خود را بازیابد و حیات سیاسی خود را تجدید کند .

این پیروزی نسبی ، پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) را قانع نساخت و چند روز پیش از بیماری خود ، ارتش اسلام را به فرماندهی « اسامه » مأمور کرد تا به کرانه های شام بروند و در صحنه حضور یابند .

ضلع دوم دشمن ، پادشاهی ایران بود ، تا آنجا که خسرو ایران از شدت ناراحتی ، نامه پیامبر را پاره نمود و سفیر او را با اهانت بیرون کرد و به استاندار یمن نوشت که پیامبر را دستگیر کند و در صورت امتناع ، او را بکشد .

اگر چه خسرو پرویز ـ پادشاه ایران ـ ، در زمان رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) درگذشت ، امّا موضوع استقلال ناحیه یمن ، ـ که مدتها مستعمره دولت ایران بود ـ از چشم انداز خسروان ایران دور نبود و هرگز تکبّر و نخوت به سیاستمداران ایرانی اجازه نمی داد که وجود چنین قدرتی را تحمّل کنند .

خطر سوم ، خطر حزب منافق بود که پیوسته به صورت ستون پنجم در میان مسلمانان مشغول تبهکاری و ایجاد نفاق بودند تا آنجا که قصد جان پیامبر نموده و خواستند او را در راه تبوک به مدینه ، ترور نمایند . گروهی با خود زمزمه می کردند که با مرگ رسول خدا ، نهضت اسلامی پایان می گیرد و همگی آسوده می شوند . ( 1 )

قدرت تخریبی منافقان ، به پایه ای بود که قرآن از آنها ، در سوره های : آل عمران ، نساء ، مائده ، انفال ، توبه ، عنکبوت ، احزاب ، محمد ، فتح ، مجادله ، حدید ، منافقین و حشر یاد می کند . ( 2 )

آیا با وجود چنین دشمنانی نیرومند که در کمین اسلام نشسته بودند ، صحیح است که پیامبر سلام ، برای جامعه نوبنیاد اسلامی ، جانشینی برای

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طور : 30

2 ـ با اقتباس از « فروغ ابدیّت » ، نگارش استاد جعفر سبحانی .

رهبری دینی و سیاسی و . . . معرفی نکند ؟

محاسبات اجتماعی می گوید که پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) باید با معرّفی زعیم و رهبر ، از بروز هر نوع اختلاف پس از خود ، جلوگیری نموده و با پدید آوردن یک خطّ دفاعی محکم و استوار ، وحدت اسلامی را بیمه سازد . پیشگیری از هر نوع حوادث بد و ناگوار و این که پس از درگذشت پیامبر گرامی ( صلّی الله علیه وآله ) ، هر گروهی بگوید : باید امیر از ما باشد ، جز با معرّفی و تعیین رهبر ، امکان پذیر نبود .

این محاسبات اجتماعی ، ما را به صحّت و استواری نظریّه تنصیصی بودن مقام رهبری پس از پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) رهنمون می کند .

گواهی نصوص رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله )

براساس این زمینه اجتماعی و جهات دیگر ، پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) از نخستین روزهای بعثت تا واپسین ایام شریف خویش ، مسأله جانشینی را مطرح کرده و جانشین خویش را هم در آغاز رسالت خود ـ در مراسمی که به مناسبت آشکار ساختن نبوّت برای خویشاوندان خود برقرار نمود ـ و هم در پایان عمر خود ـ هنگام بازگشت از حجّة الوداع در « غدیر خم » ـ و در طول زندگانی خویش ، معیّن فرموده است .

با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی یاد شده در صدر اسلام و با مراجعه به نصوص رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) در مورد معرفی و تعیین امیر مؤمنان به عنوان جانشین خویش ، به روشنی معلوم می گردد که مسأله « تنصیصی بودن مقام خلافت » مسأله ای ضروری و اجتناب ناپذیر است .







تاریخ : سه شنبه 91/1/15 | 4:41 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()

از اخبارى که در علت نامگذارى حضرت فاطمه(سلام ‏الله‏ علیها)

به اسامى «فاطمه» و «بتول» وارد شده است مى‏ توان

استفاده کرد، فاطمه اسمى است که از اسماء حق تبارک

و تعالى مشتق گردیده، و بر عرش و جنت چنین نوشته شده است:

«انا الفاطر و هذه فاطمه».

در کتاب ذخائر العقبى مى‏خوانیم:

«قال رسول ‏الله(صل اللَه علیه و آله و سلم) لفاطمة:

یا فاطمه تدرین لم سمیت فاطمة؟ قال على: یا رسول ‏الله

لم سمیت فاطمة؟ قال: ان الله عز و جل قد فطمها

و ذریتها عن النار یوم القیامة.»1

«پیامبر اکرم (ص)به فاطمه(س) فرمود:

آیا مى‌دانى چرا اسم ترا فاطمه نهاده‏ اند؟

على(ع) عرض کرد:

یا رسول ‏الله خودتان بفرمایید سبب این تسمیه چیست؟

پیامبر اکرم (ص)فرمود:

سبب این است که خداى تعالى فاطمه و شیعیان او را از

آتش روز قیامت منقطع و دور نگه داشته است.»

روایت مذکور را محب‏ الدین طبرى در ذخائرالعقبى از

ابن‏ عساکر نقل کرده است و اضافه مى‏کند که این حدیث را

امام على بن موسى الرضا(علیهماالسلام) نیز در مسند

خود ذکر کرده است. محب‏ الدین طبرى مى‏ گوید حضرت رضا در کتاب

مسندش چنین مى‏ فرماید:

«ان رسول ‏الله صلى الله علیه و آله و سلم قال:

ان عز و جل فطم ابنتى فاطمه و ولدها و من احبهم من النار

فلذلک سمیت فاطمه.»2

«پیامبر اکرم(ص) فرمود:

به درستی که خداى تبارک و تعالى دخترم فاطمه

و فرزندانش را و هر کسى را که آنان را دوست بدارد

از آتش منقطع و دور گردانیده است و از این جهت است

که او را فاطمه نامیده ‏اند.»


1ـ ذخائرالعقبى ص 26، ینابیع الموده ص 194، ارحج المطالب ص 24، 263، 445. نسائى و خطیب بغدادى روایت مى‏کنند که پیامبر فرمود: «ان ابنتى فاطمه حوراء آدمیه، لم تحض و لم تطمث، انما سماها فاطمه لان اللَّه فطمها و محبیها عن النار». (الصواعق المحرقه ص 245، کنز العمال ج 12/ 109/ ح 34226).

2ـ ذخائرالعقبى ص 26، ینابیع الموده ص 194، ارجح المطالب ص 445 263 24.




تاریخ : دوشنبه 91/1/14 | 8:42 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگicon
Online User