صبور باش
حتی اگر با هر باد پاییزی می ریزد صدها برگ از آرزوهایت!
هرچند اگر یخ می زند رویاهایت در سرمای سوزان شبانه!
صبور باش
حتی اگر زخمی میکند تبر سرنوشت تنه ی محکمت را !
صبور باش و محکم بمان...
بهار می آید...
آنوقت تو تنها درختی خواهی بود که لیاقت زیباترین شکوفه ها را خواهی داشت...
ابوبصیر مىگوید : از حضرت صادق علیهالسلام شنیدم که مىفرمود : به راستى آزاده در هرحال آزاد است ، اگر گرفتارى برایش رخ دهد در برابر آن صبر کند و اگر مصایب بر او هجوم آورند او را نشکنند و اگر چه اسیر و مقهور گردد و به جاى رفاه به او سختى رسد ، چنانچه یوسف صدیق امین چنین بود ، این که او را به بردگى گرفتند و اسیر و مقهور شد آزادیش را لکه دار نکرد و تاریکى چاه و هراس آن به او زیانى نرساند ، تا این که خدا بر او منّت نهاد و آن جبّار سرکش را بنده او ساخت پس از آن که مالک او بود ، وى را رسول خود نمود و به وسیله او بر امّتى رحم کرد ، آرى ، این چنین است صبر که خیر به دنبال دارد ، شما هم صبر کنید و به آن دل دهید تا اجر ببرید. منبع :http://www.erfan.ir/farsi/book/book.php?BookID=110&PageID=139#p138
و آنگاه برای همیشه گم می شوند. در این زمان دیگر هیچ کاری از دست تو بر نمی آید ،
تو هرگز نمی توانی آنها را به جای نخست برگردانی.
بنابراین باید مراقب کلماتی که به کار می بری باشی پیش از آنکه به صحبت بپردازی ،
اطمینان پیدا کن ، آنچه می خواهی بگویی از سکوت بهتر است ،
در غیر این صورت ساکت بمان ،
اگر فقط این قانون ساده را رعایت کنی هرگز از گفته خود پشیمان نخواهی شد.
سال چهارم دبیرستان بودم .
اون سال عزمم رو جزم کرده بودم که حسابی درس بخونم
و بتونم دانشگاه قبول بشم .
مادرم هم تشویقم می کرد و کلی برام کتاب تست خریده بود.
دوستان و آشنایان هم بهم نمونه سوالای امتحانی می رسوندن .
امتحانات نهایی شروع شد و من ضمن درس خوندن
نمونه سوالا رو هم می خوندم و بعد از امتحان موفق و پیروز
با گردن افراشته به خونه بر می گشتم .
تا اینکه نوبت به امتحان زبان خارجه رسید .
درسی که از پایه ضعیف بودم و تنها نقطه ضعفم بود.
یه مناسبت جشنی برا یکی از اقوام پیش اومد
و من هم اون رو بهانه ای برا درس نخوندن قراردادم .
وقتی کارنامه ام رو گرفتم در کمال تعجب دیدم
تمام نمره هام نوزده و نیم و 20 شده الّا نمره ی زبان
که – 6 – شدم .
نمی دونستم بخندم یا بگریم
خلاصه در اون سال من تونستم شاگرد اول کلاس بشم
البته با تبصره:)))
راه های نجات از دست شیطان
1. راه نجات از دست شیطان پناه بردن به خداوند است
2. توکل به خداوند
3. در شب و روز به یاد خداوند بودن
4. در سحرها استغفار کردن
5. از ترس خدا گریه نمودن
لذا در این زمینه حضرت رسول فرمودند:
سه دسته از شیطان و لشکر او در امان هستند:
اول کسانی که به یاد خدا هستند و دوم کسانی که از ترس خدا گریه می کنند و سوم کسانی که در سحرها استغفار می کنند.و همچنین طبق حدیث ذیل این موارد را می توان اضافه نمود
6.روزه گرفتن
7. صدقه دادن
8. دوست داشتن برای خدا
9. مواظبت بر انجام عمل صالح
10. از گناهان خود طلب استغفار کردن
در این زمینه پیامبر اکرم فرمودند:
ایا به شما خبر بدهم به چیزی که اگر ان را انجام دهید شیطان از شما دور می شود مثل دور بودن مشرق از مغرب ، گفتند: آری، حضرت فرمودند: روزه گرفتن روی شیطان را سیاه می کند، و صدقه دادن پشت او را می شکند، و دوست داشتن به خاطر خدا و مواظبت بر انجام عمل صالح ریشه او را قطع می سازد، و استغفار کردن رگ حیات او را قطع می سازد.
باید همواره این حدیث را در نظر داشته باشیم و به آن عمل کنیم چرا که شیطان گفته است از روبه رو و پشت سر و طرف راست و طرف چپ به انسانها حمله می کنم
امام باقر در تفسیر ایه 17 سوره اعراف می فرمایند:
شیطان گفته است از رو به رو کار اخرت را بر انها اسان جلوه می دهم و از پشت سر به انها می گویم مال جمع کنید و حقوق ان( خمس و زکاتش) را ندهید تا برای ورثه باقی بماند و از سمت راست به سبب زیبا نشان دادن گناهان و گمراهی ها و نیکو جلوه دادن شبهات دینشان را فاسد می کنم واز سمت چپ به سبب دوست داشتن ( و جلوه دادن ) لذات ( و گناهان ) و غلبه داشتن شهوتها بر قلبها موفق به گمراه کردن انها میشوم.
روایت شده است زمانی که شیطان این کلام را گفت قلب ملائکه برای انسانها به رحم امد پس به خدا گفتند: خدایا چگونه انسان از دست این دشمن ، که از چهار طرف بر او غلبه کرده فرار کند؟
خداوند متعال به انها وحی کرد: به درستی که برای انسان دو راه دیگر باقی مانده است، بالا و پایین، پس هنگامی که انسان دستش را در دعا به سوی اسمان بلند کند یا پیشانیش را از روی خشوع به زمین گذارد گناه 70 ساله او را می امرزم.
اخلاص هم یکی از راه هائی است که ادمی را به خدا نزدیک می کند و هم یکی از راه های خلاصی از شیطان است خود شیطان گفته است که من یا مخلصین کاری ندارم
حدود پنج سالی میشه مدیرمی .همیشه بهت احترام گذاشتم. صدام رو بلند نشنیدی. خودت می دونی هر دفعه کارم رو ناشیانه و نه عمدی اشتباه انجام دادم سعی کردم سریع اون اشتباه رو جبران کنم . بارها و بارها ازت خواستم خطاهای کاریم رو بهم گوشزد بکن اما نه در جلوی جمع . ناراحت شدم گفتم اشکال نداره بیماره . دلم شکست گفتم خودم حساسم . توی جمع خرد و حقیر شدم گفتم بگذر ، زمان مشکلات رو حل می کنه . به حرفای دیگران که پشت سرم بهت گفته میشد عکس العمل نشون میدادی و باور می کردی. کارام برات بی ارزش بود و فقط به یک معاونت احترام میذاشتی. می گفتی من اگه یه معاون داشته باشم برام کافیه و مشخص بود کدوم معاون . فرق گذاشتی و گفتی فرق نمیذارم، حتی در صداکردن همیشه او خانم ... بود و من رو با نام فامیلم بدون خانم صدا می زدی. دیروز زنگ تفریح دعای عهد گذاشتم . اداره بودی وقتی رسیدی صدارو شنیدی گفتی چرا روز عیدی دعای عهد گذاشتی؟ گفتم زنگ تفریح اول مداحی گذاشتم لازم دیدم این زنگ یادی از امام(عج) زمان بشه . قیافه ت رو یه جوری کردی و گفتی امام زمان با ما ... بغضم گرفت و تو دلم برات متاسف شدم . تحمل هم یه حدی داره . وقتی پارسال مدیریت دبیرستان بزرگ شهررو برات لغو ابلاغ زدن و ابلاغ یه مدرسه کوچیک تو پایین شهر رو بهت دادن نمی دونم چرا با وجود شناختی که نسبت بهت داشتم دلم برات سوخت و درخواستتو برا معاونتت مجدد قبول کردم. فکر می کردم تغییر می کنی ولی زهی خیال باطل.
امروز رفتم درخواست جابجایی دادم چون با این فشارهای روحی که تو مدرسه بهم وارد میشه می ترسم نتونم وظیفه ام رو به درستی انجام بدم . خدایا خودت کمکم کن.