در زمان اقامت اسرای کربلا در شام روزی حضرت سجاد "ع" از یزید
خواست که خطبه ی نماز جمعه را خود ایراد کند و یزید موافقت کرد؛
ولی وقتی روز جمعه فرا رسید، یزید به شخص دیگری دستور داد
که به منبر رود و هرچه به زبانش می آید در بدی امیر مؤمنان و
امام حسین علیهما السلام و خوبی ابوبکر و عمر بگوید. پس از آن
که وی به منبر رفت و در این باره به ایراد سخن پرداخت، امام سجاد "ع"
از یزید خواست که اجازه بدهد او نیز به منبر برود و یزید با وجود پشیمانی
از وعده ای که به امام داده بود، پس از میانجی گری پسرش "معاویةبن
یزیدبن معاویه" مجبور به پذیرش شد و امام "ع" به منبر رفت و فرمود :
ستایش خدا را که آغازی برای او نیست، جاودانه ای که هرگز
نابود نمی گردد و اولی که نقطه ی آغازی برای اولیت او و آخری
که نقطه ی پایانی برای او وجود ندارد، و بعد از نابودی مخلوقات
پاینده است. شبها و روزها را مقدر نمود و سهم و روزی خلق را
میان آن ها تقسیم کرد. پس برتر (یا پرخیر) باد خداوند که فرمانروای
(همه ی موجودات) و بسیار دانا است . . .
و خطبه را ادامه داد تا این که فرمود : خداوند متعال، دانش، بردباری،
دلیری، بخشندگی و دوستی در دل مؤمنان را به ما عطا کرده است،
و رسول خدا و جانشین او، و سرور شهیدان، و جعفرطیار که در
بهشت در پرواز است، و دو سبط این امت (دو نواده ی پیامبر اکرم،
امام حسن و امام حسین علیهم السلام) و مهدی "ع"ای که دجال
او را می کشد، از ماست. ای مردم هر کس مرا می شناسد که
می شناسد، هرکس نمی شناسد من با ذکر حسب و نسب خود،
خود را معرفی می کنم: من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و
صفایم، من فرزند کسی هستم که رکن(حجرالاسود) را با اطراف
عبای خود برداشت، من فرزند کسی هستم که بهتر از همه بالاپوش
و زیرپوش(لباس مخصوص حج) را به تن کرد، من فرزند بهترین طواف
و سعی کنندگان، من فرزند بهترین حج و (مناسک) بجا آورندگان هستم،
من فرزند کسی هستم که شبانه به سوی مسجد اقصی (به معراج)
برده شده من فرزند کسی هستم که او را به سدرة المنتهی بردند،
من فرزند کسی هستم که "نزدیک (حضرت حق) گردید و نزدیک تر
شد تا این که فاصله اش به طول دو کمان یا نزدیک تر شد
"*سوره نجم*، من فرزند کسی هستم که خداوند بزرگ آنچه را
که باید،به او وحی نمود. من فرزند حسین، کشته شده در
کربلایم، من فرزند علی مرتضایم، من فرزند محمد مصطفایم،
من فرزند خدیجه ی کبرایم، من فرزند فاطمه ی زهرایم،
من فرزند سدرة المنتهایم، من فرزند درخت طوبی هستم،
من فرزند کسی هستم که (حتی) جنیان و پریان در تاریکی
بر او گریستند، من فرزند کسی هستم که پرندگان آسمان
بر او نوحه سرایی کردند.
هنگامی که سخن حضرت به این جا رسید مردم با گریستن و ناله،
ضجه سردادند و یزید ــ لعنت خدا بر او ــ ترسید که آشوبی به پا شود،
لذا به مؤذن دستور داد که برای نماز اذان بگوید. مؤذن ایستاد و گفت:
" الله اکبـــر، الله اکبـــر " این جا بود که زین العابدین "ع" فرمود :
آری خداوند بزرگتر، برتر، والاتر و گرامی تر است از آن چه
از آن بیم و هراس دارم و می پرهیزم.
وقتی مؤذن گفت: "اشهـد ان لا اله الاٌ الله" امام "ع" فرمود :
آری با هر گواهی دهنده، گواهی می دهم و از طرف هر
انکارکننده می گویم که معبود و پروردگاری جز او وجود ندارد .
هنگامی که مؤذن گفت: "اشهــد انٌ محمـــد رسول الله" امام "ع"
عمامه ی خود را از سر برداشت و به مؤذن فرمود به حق این محمد
(که اسم او را بردی) از تو می خواهم که یک لحظه سکوت
اختیار کنی. سپس رو به یزید نمود و فرمود: ای یزیـــد!
این رســول عزیز و گرامی، جد من است یا جد تو؟
اگر بگویی جد توست، همه ی آگاهان می دانند که دروغ
می گویی؛ و اگر بگویی جد من است، پس چرا پدر مرا از
روی ظلم و ستم کشتی و اموال او را به تاراج بردی و
زنانش را اسیر گرفتی؟
حضرت این سخن را فرمود و سپس رو کرد به لباس خود و آن را
شکافت و سپس گریست و فرمود: به خدا سوگند کسی که
در دنیا جد او رســول خدا باشد جز من نیست پس چرا این
مرد پدر مرا از روی ظلم و ستم کشت و ما را مانند رومیان
اسیر گرفت؟ سپس فرمود: ای یـزیـــد!
آیا این کار را می کنی و ان گاه می گویی محمـــد رسول
خداست و رو به قبلــه می کنی؟ وای بر تــو از روز قیامت،
آن جا که خصم و شاکی تو جد و پدرم خواهند بود . . .
پس از رسیدن نامهی یزید مبنی بر اینکه سر مبارک
سید الشهدا علیه السلام و کسانی که با او کشته
شدهاند وآنچه از آنها غارت شده و اهل و عیال او را نزد
او بفرستند،عبیدالله بن زیاد دستور داد اسیران کربلا آماده
شوند و امر کردامام سجاد علیه السلامرا با زنجیر ببندند.
سربازان نیز دستهای او را به گردنش زنجیر کردند و سپس
او و سایر اسرا را در پشت سرهای شهدا روانه کردند.
مخفّر بن تعلبه عایزی وشمر بن ذی الجوشن همراهشان به
راه افتادند و رفتند تا به گروهی که سر حضرت امام
حسین علیه السلامنزدشان بود، و سپس به شام رسیدند.
امام سجاد علیه السلام در طول راه به حمد خدا و تلاوت
قرآن و استغفار مشغول بود و حتی یک کلمه با سربازان
عبیدالله سخن نگفت تا کاروان به شام رسید.
حضرت صادق علیه السلام از پدرش از امام
زین العابدین علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
« مرا بر شتری لنگ سوار کردند، بدون روپوشی و جهازی،
و سر سید الشهداء علیه السلام بر نیزهی بلندی بودو
زنان بر اشتران پالان دار پشت سر من بودند و جماعتی
که ظلم و ستم را از حد گذرانده بودند، با نیزهها در جلو
و عقب و اطراف ما بودند. هر گاه یکی از ما میگریست،
سرش را به نیزه میکوبیدند تا آنگاه که وارد دمشق
شدیم و کسی فریاد زد:«
ای اهل شام، اینها اسیران اهل بیت ملعون هستند».
منابع:
• بحارالانوار، ج 45، ص 124 و 130 و 154
• منتهی الامال، جلد اول، ص 304
ـ در ششمین سال هجرت به دنیا آمد.
ـ در 5 سالگى (سال یازدهم هجرى)، شاهد شکستن درخت پرثمر انسانیت و
رهبر جامعه اسلامى و آخرین پیامبر خدا بود.
ـ شاهد طرح انحرافى سقیفه بنى ساعده و کوشش بى امان مادرش براى جلوگیرى
از این انحراف بود.
- شاهد سخنرانى شجاعانه و کوبنده مادرش در مسجد النبى در دفاع از مقام ولایت بود.
ـ شاهد هجوم وحشیانه غاصبان خلافت به خانه امامت و عصمت بود.
ـ شاهد شهادت مادر عزیزش و به خاکسپارى شبانه او بود.
در 12 ـ 13 سالگى (سال 18 ـ 19 هجرى)، با عبداللّه بن جعفر ابى طالب ازدواج کرد.
ـ در 34 سالگى (سال 40 هجرى)، شاهد شهادت پدرش امیرالمؤمنین علیهالسلام بود.
ـ شاهد بى وفایى هاى مردم کوفه و توطئه هاى حساب شده دشمنانى چون معاویه علیه
برادرش، امام حسن علیهالسلام بود.
شاهد قرارداد مظلومانه صلح امام حسن مجتبى علیهالسلام با معاویه بود.
در 43 سالگى (سال 49 هجرى)، شاهد شهادت برادرش، امام حسن مجتبى علیهالسلام و
اهانت به جنازه آن عزیز بود.
در 55 سالگى (سال 61 هجرى) شاهد حماسه عاشورا در کربلا و شهادت برادرش،
امام حسین علیهالسلام ، حضرت عباس علیهالسلام و فرزندان و دیگر خاندانش بود.
ـ سرانجام در سال 62 هجرى به دیار حق شتافت.
بى تردید یکى از گروه هاى نقش آفرین در نهضت عاشورا، زنان بودند. اگر اسلام با قیام
امام حسین علیهالسلام زنده است، سهم بزرگى از آن مربوط به زنانى است که تاریخ،
مانند آن را کمتر دیده است.زنان در کربلا نشان دادند که تکلیف اجتماعى، خاص مردان نیست،
بلکه آنان نیز برابر وظیفه شرعى خود باید به جریان هاى اجتماعى توجه کنند و آنجا که مسئله
حمایت از دین و اقامه حق، به میان مى آید تنها با قیام آنان میسر مىشود، در صحنه حضور یابند.
در این بخش برآنیم تا با معرفى زنان هاشمى و غیرهاشمى در کربلا، علت حضور و نقش آفرینى آنان
را در کربلا بیان کنیم. سپس به معرفى شخصیت والاى حضرت زینب کبرا علیهاالسلام مى پردازیم.
پس از بیان اصول مدرسه زینبى، شاخص هاى خبررسانى آن حضرت را پس از واقعه کربلا بررسى
مى کنیم و ویژگى هاى زن عاشورایى و درسهایى را که زن امروز از زن کربلایى مىآموزد، مىآوریم.
معرفى زنان حاضر در کربلا
الف) زنان هاشمى
1. زینب کبری علیهاالسلام : زینب کبرا علیهاالسلام ، خواهر امام حسین علیهالسلام به حکم
تکلیف الهى و اطاعت از فرمان امام و نیز عشق به برادر، با فرزندان خود همراه امام به کربلا آمد.
او در روز عاشورا، ناظر شهادت فرزند، برادران و دیگر بستگان خویش بود و پس از آن با اسارت
خاندان رسول خدا صلى الله علیه وآله ، سرپرستى کاروان اسیران اهلبیت را برعهده گرفت.
در کوفه و شام و در مجلس ابن زیاد و یزید، با سخنانش، فساد بنى امیه و جنایت هایشان را برملا
و نام عاشورا و قیام کربلا را براى همیشه در اذهان مردم تثبیت کرد.
2. ام کلثوم: بر اساس داده هاى تاریخى، یکى دیگر از دختران امام على علیهالسلام ، به نام
«ام کلثوم»، در کربلا حضور داشته است. ایشان در رساندن پیام امام حسین علیهالسلام و به
ثمر نشاندن خون شهیدان کربلا نقش مهمى ایفا کرد و در کوفه خطبه خواند.
3. فاطمه، دختر امام حسین علیهالسلام
مادرش، ام اسحاق، دختر طلحه بن عبیداللّه بود. فاطمه با حسن مثنّى، فرزند امام حسن مجتبى
علیهالسلام ازدواج کرد. حسن در واقعه کربلا مجروح شد. فاطمه همگام با عمه اش،
زینب علیهاالسلام و دیگر بانوان اهلبیت علیهمالسلام در رساندن پیام امام و افشاى جنایت هاى
بنى امیه حضور فعال داشت و در کوفه، پس از عمه اش زینب علیهاالسلام سخنرانى کرد.
4. سکینه، دختر امام حسین علیهالسلام
مادرش، رباب، دختر امرؤ القیس است. نامش را امینه، امیمه و آمنه ذکر کرده اند و سکینه لقب
او است. سکینه در کربلا حضور داشت و در آن زمان از زنان رشید اهلبیت علیهمالسلام به شمار
مى رفت. وى از نظر جمال، کرامت، ادب و سخاوت داراى جایگاه والایى بود و به جهت آگاهى اش
به شعر و ادب، خانهاش محل تجمع ادیبان و شاعران بود.
5. رباب
او دختر امرؤ القیس است. امرؤ القیس در زمان خلیفه دوم به مدینه آمد و مسلمان شد. وى پس از
مسلمانى، سه دختر خود را به امام على علیهالسلام ، امامحسن علیهالسلام و امام حسین
علیهالسلام تزویج کرد. رباب، مادر سکینه و عبداللّه رضیع است که در آغوش امام حسین علیهالسلام
به شهادت رسید. او همراه زینب کبرا علیهاالسلام و دیگر بانوان اهل بیت علیهمالسلام به اسارت برده
شد. در مجلس ابن زیاد، سر مطهر امام حسین علیهالسلام را از میان تشت برداشت و بغل کرد و بوسید
و آهى کشید.او با سرودن اشعارى درباره واقعه عاشورا راه بسیارى از تحریفها را بست. پس از بازگشت
به مدینه، به مدت یکسال در غم از دست دادن همسرش به سوگوارى پرداخت و زیرسایه ننشت تا از دنیا رفت.
ب) زنان غیر هاشمى
1. ام خلف، همسر مسلم بن عَوْسَجه
او همراه شوهر و فرزندش به کربلا آمد و پس از شهادت شوهرش، پسر خود را روانه میدان کرد، ولى امام
مانع رفتن او شد. با این حال، امخلف، سر راهش را گرفت و او را به نبرد در رکاب حسین علیهالسلام
تشویق کرد. او عازم میدان شد و پس از نبردى جانانه به شهادت رسید. کوفیان سرش را به سوى مادرش
افکندند و ام خلف سر فرزندش را برداشت و چنان گریست که همگى به گریه افتادند.
2. اُمّ عَمْرو بن جناده
نامش، «بحریه»، دختر مسعود خزرجى و همسر جنادة بن کعب انصارى است. جناده از شیعیان مخلص
على علیهالسلام بود که از مکه با خانواده خود همراه حسین علیهالسلام گردید و هرگز از آن حضرت
جدا نشد.پس از شهادت جناده، همسر او، فرزندش، «عمرو» را روانه میدان کرد. امام حسین
علیهالسلام مانع شد، ولى عمرو گفت: «مادرم مرا امر به قتال کرد.» سرانجام به میدان رفت
و در رکاب حسین علیهالسلام به شهادت رسید. کوفیان سر او را به طرف مادر انداختند. مادر سر
جوان خود را برداشت و به سینه چسبانید و پس از گفتوگویى با آن، سر را به سوى دشمن پرتاب
کرد و عمود خیمه را برداشت و به دشمن حمله کرد. امام، او را برگرداند و در حقّش دعا کرد.
3. مادر وهب
این زن مسیحى، هنگامى که در ثعلبیه (نزدیک کربلا) به طور موقت سکنى گزیده بود، به کاروان
امام حسین علیهالسلام برخورد و به ایشان از کمى آب شکایت کرد. امام علیهالسلام نیزه خود را
بر زمین زد و ناگهان آب فراوان از زمین بیرون زد. آن زن که تا آن زمان مسیحى بود و شناختى از امام
نداشت، مجذوب بزرگوارى و کرامت امام شد و پس از آن که با پسر و عروسش به خدمت امام رسیدند،
هر سه مسلمان شدند و به کاروان امام حسین علیهالسلام پیوستند. مادر وهب و پسرش در واقعه
عاشورا به شهادت رسیدند.هنگامى که سر وهب را براى مادرش آوردند، سر را بوسید و گفت:
«سپاس خداوندى را که با شهادت تو در رکاب امام حسین علیهالسلام مرا رو سفید کرد.
سپس ستون خیمه را برداشت و به دشمن حمله کرد و دو تن از آنان را کشت .
بعد از اینکه روز یازدهم محرم اسرا را از کربلا حرکت دادند به سوی کوفه به خاطر نزدیکی این
دو به هم روز 12 محرم اسرا را وارد شهر کوفه نمودند گویا شب دوازدهم را اسرا در پشت
دروازههای کوفه و بیرون شهر سپری کرده باشند در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد لعنت الله علیه
امام حسین ـ علیهالسلام ـ و خارجی معرفی کردن آن حضرت مردم کوفه از این پیروزی خوشحال
میشوند و جهت دیدن اسرا به کوچهها و محلهها روانه میشوند و با دیدن اسرا شادی میکنند.
ولی با خطابههایی که امام سجاد ـ علیهالسلام ـ و خانم زینب ـ سلامالله علیها ـ و سایرین از اسرا
ایراد میکند و خودشان را به کوفیان و مردم میشناسانند و به حق بودن قیام امام حسین
ـ علیهالسلام ـ اذعان میکنند شادی کوفیان را به عزا تبدیل میکنند. در طول مدتی که در کوفه
و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت میکردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوههای
جا داده شده بودند و آنان که خیال میکردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید عاصی
شدهاند، جسارت و اهانت میکردند، عدهای هم از نسب اسرا سؤال میکردند با این وضع وارد
دارالاماره میشوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت
امام حسین، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوبدستی به سر مبارک میزد و خود را
پیروز میدان قلمداد میکرد و کشته شدن امام حسین ـ علیهالسلام ـ را خواست خدا قلمداد
مینمود.[8] ولی با جوابهای که از جانب خانم زینب و امام سجاد ـ علیهالسلام ـ میشنید
بیشتر رسوا میشد.
در خبرها آمده که ابن زیاد بعد از آنکه یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرها را در کوچهها و
محلههای کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد[9] و بعد از آن اسرا را به
سرپرستی مخضّر بن تعلبه عائذی و شمر بن ذیالجوشن به شام روانه کرد. دستور داد که
امام سجاد را با غل جامعه دستها را بر گردن بستند و سوار بر شتر بیجهاز به سوی شام حرکت
دادند. مدتی که اسرا از کوفه و شام در حرکت بودند را منابع ذکر نکردند چه وقایعی اتفاق افتاده
و تنها به برخی بیادبیهای حاملین سرهای مبارک اشاره دارند.
نقل شده که اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ را سه روز پشت دروازههای دمشق نگه داشتند تا شهر را
آذینبندی کنند و آماده برای جشن و شادی نمایند. در بیشتر منابع نقل شده که روز اول صفر سر
امام حسین ـ علیهالسلام ـ را همراه کاروان اسرا وارد دشمق کردند.[10]
واقعه دلخراشی که برای اسرا اتفاق افتاد این بود که علیرغم خواست آن بزرگواران مبنی بر ورود به
شهر از جای خلوت و بطور جداگانه از سرهای مبارک ولی شمر ملعون دستور داد سرها جلوی کاروان
اسرا و از دروازه ساعات که جمعیت انبوهی تجمع کرده بودند وارد کنند، و مردم غافل شام که از
حقیقت ماجرا بیخبر بودند با مشاهده کاروان شادی و هلهله میکردند و بر سرها اهانت مینمودند.
سفر شام برای اهلبیت امام حسین ـ علیهالسلام ـ بسیار تلخ و مصیبتهای دوران اسارت
در این دیار، برایشان از سختترین مصیبتها بوده است.
وقتی از امام سجاد ـ علیهالسلام ـ پرسیدند در سفر کربلا، سختترین مصیبتهای شما کجا بود،
سه بار فرمودند: «الشام، الشام، الشام» .[11] در شام نیز اسرای آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله
را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، وقتی بدان حال در پیش
روی یزید ایستادند، سر امام را در برابر یزید میگذارند و این صحنه از سوزناکترین صحنههایی است
که برای امام سجاد و خانم زینب اتفاق میافتد. چرا که یزید ملعون بر سر امام توهین کرده و
شماتت میکند و با قرائت اشعاری خود را پیروز میدان میداند و به مردم اجازه حضور میدهد و
در آن مجلس به لبهای مقدس امام جلوی چشم اسرا خیزران میزند.[12] گویا در این مجلس است
که یک مرد شامی به خود اجازه میدهد و این جسارت بزرگ را میکند. دختر امام حسین به نام
فاطمه را از یزید به کنیزی میخواهد و با پاسخ تند دختر امام و خانم زینب سلام الله علیهما
روبرو میشود و بعد از گفتگوئی میان حضرت زینب و یزید خانم زینب خطبهای در مجلس یزید ایراد
میکنند و شجاعانه به اعمال پلید یزید اشاره میکند و یزید را در مجلس خود رسوا و خار میکند.
اسرا در مدتی که در شام بودند بنابر روایتی در یک خرابه صورت زندانی نگهداری میشدند[13]
و در این مدت یزید ملعون چندین مرتبه خواست که امام سجاد ـ علیهالسلام ـ را شهید کند
که خانم زینب مانع میشدند.
در مقاتل آمده که یزید خطیبی خواست که در اجتماع مردم صحبت کند و از یزید و معاویه ستاش کند
و به امام علی و فرزندان آن حضرت جسارت کند و در رابطه با پیروزی ظاهری یزید به اصطلاح سخنرانی
کند و خطیب ایراد سخن کرد و اوامر یزید را اجرا نمود و به ذم امام حسین ـ علیهالسلام ـ پرداخت در این
حین امام سجاد ـ علیهالسلام ـ فرمود: ای یزید! به من اجازه بده بالای این چوبها روم (منظور میزی بود
که خطیب شامی روی آن صحبت میکرد) تا چند کلمهای صحبت کنم که موجب خشنودی خداوند و اجر
و ثواب حضار باشد. یزید نپذیرفت. ولی مردم اصرار کردند تا امام به منبر رفت امام خطبهای خواند بعد
از حمد و ثنای خدا خود را معرفی کردند، که اصل و نسبشان کیست به ماجرای کربلا و اسیری خود
اشاره فرمودند. در مجلس غوغائی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه میکردند یزید از مؤذن خواست
که اذان بگوید. ولی امام از این اذان هم علیه یزید استفاده کرده و یزید را رسوا نمود.[14]
از جمله وقایعی که برای اسرای اهلبیت در شام اتفاق افتاد بنا به گفته برخی منابع وفات دختر
سه ساله امام حسین ـ علیهالسلام ـ است . از کامل بهائی نقل شده اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ
شهادت پدران را از کودکان خردسال پنهان میداشتند. و به آنها میگفتند که پدر شما سفر کرده،
تا اینکه شبی دختری از امام حسین ـ علیهالسلام ـ به نام رقیه از خواب بلند میشود و بهانه
بابا را میگیرد و ضجه و ناله میکند و همه اهل خرابه با این کودک همنوا میشوند تا اینکه سر
امام را در طشتی میآورند خانم رقیه سر را به بالین گرفته و با آن سر درد دل میکند.
پدر بعد از تو محنتها کشیدم بیابانها و صحراها دویدم.
بعد از مدتی دیدند که سر به یک طرف افتاد و کودک هم طرف دیگر او را حرکت دادند. دیدند که جان
به جان آفرین تسلیم کرده[15] بعد از اینکه مردم شام بوسیله خطابههای حضرت زینب و
امام سجاد ـ علیهماالسلام ـ شناخت کامل از اسرای اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ یافتند یزید
تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوائی بیشتر سه پیشنهاد از
امام سجاد ـ علیهالسلام ـ را خواست اینکه سر امام حسین را پس دهد، چیزهائی که
غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد با یک فرد امین به مدینه روانه
کند ولی یزید سر امام را پس نداد و از کشتن امام منصرف شد و پیراهن کهنه
امام حسین ـ علیهالسلام ـ را با مقداری پول پس داد.[16] و اجازه داد که اسرای اهلبیت
در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند. بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند یزید از
قتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلاً امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین
همراه اسرا آنها را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نماید. راوی میگوید: هنگامی که اهل و
عیال امام حسین ـ علیهالسلام ـ از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند
که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین ـ علیهالسلام ـ را زیارت کنند و چند روزی
بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام و شهدای کربلا بودند.[17] گویا خروج
اسرا از شام به طرف مدینه در بیستم صفر 61 بوده یعنی مدت 20 روز از ورود به شام تا خروج از آن
طول کشیده، بعد از زیارت قبور شهدای کربلا راهی مدینه شدند و بالاخره زینبی که با برادران و اقوام
خویش از مدینه خارج شده بود بدون برادر و خویشان و با رنج سفر و داغ شهداء و مصیبتهایی
که در طول این مدت دیده بود وارد مدینه شد.
باید در پایان نیز خاطر نشان شد که در این مختصر نمیشد همه وقایع اتفاق افتاده از کربلا تا
شام و مدینه را توضیح داد و همچنین در اکثر منابع تاریخی به تاریخ دقیق خیلی از وقایع اشاره نشده بود .
پی نوشت ها :
[1] . ابی مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه و متن کامل وقعة الطف، سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنیالزهرا، چاپ اول 1380.
[2] . سید بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطُّفوف، تحقیق و تقدیم شیخ فارس تبریزیان، چاپ: اسوه نوبت دوم، 1357، ص180.
[3] . شیخ عباس، قمی، ترجمه نفس المهوم (در کربلا چه گذشت)، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ پنجم، ـ صلی الله علیه و آله ـ 485، اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص349.
[4] . شیخ عباس، پیشین، همان، ص486، و شیخ عباس پیشین، همان، ص 351.
[5] . شیخ عباس، پیشین، همان، ص492، اولین مقتل، پیشین، ص353.
[6] . شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم، ترجمه محمدباقر کسرهای، انتشارات جمکران، چاپ پنجم، ص 490، ابی محنف، اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص 351.
[7] . شیخ عباس، پیشین، ص 492 و حسین نفس مطمئنه، محمدعلی عالمی، انتشارات هاد، چاپ اول، 1372، ص 306.
[8] . ابن مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه وقعة الطف، سید علی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنیالزهرا، چاپ اول، ص 361، و ترجمه نفسالمهموم، پیشین، ص 519.
[9] . محمدعلی عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هاد، چاپ اول، ص 329، خرداد 1372.
[10] . جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف، ص 240، اسفند 1374.
[11] . ابو مخنف، مقتلالحسین، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنیالزهرا، چاپ اول، 1380، ص 385.
[12] . ابومخنف، پیشین، ص 387.
[13] . شیخ عباس قمی، نفسالمهوم، ترجمه آیتالله شیخ محمد باقر کسرهای، ص 568، انتشارات صاحبالزمان جمکران، چاپ پنجم، 1374، ص 568.
[14] . ابومخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری. انتشارات بنیالزهرا، چاپ اول 1380، ص 405.
[15] . محمدعلی، عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هادی، چاپ اول، 1372، ص 350.
[16] . ابومخنف، پیشین، ص 408.
[17] . ابومخنف، پیشین، ص