برای رفع پاره ای از مشکلاتش نیاز به پول داشت . دید که بهتره با سند خونه ی مادرش وام بگیره . دوستش متوجه موضوع شد و پیشنهاد کرد که من کمکت می کنم بتونی با سند وام بیشتری بگیری . قبول کرد . موقع گرفتن وام ، دوستش گفت من ردیف کردم بیست وپنج میلیون بهت بدن . گفت : بیست میلیون کافیه قسطش برام سنگین میشه . دوستش گفت : پس پنج میلیونش رو بده به من. بهش گفت : من توان پرداخت قسط رو تا سقف بیست میلیون دارم اگه می تونی قسطش رو پرداخت کنی بهت میدم. قبول کرد و قول داد .
قول داد ولی در حد دو ماه . ورشکست کرد . همان موقع هم می دونست داره ورشکست می کنه ولی لباس تزویر پوشید و نارو زد. پانزده ماه علاوه بر قسطای خودش ، قسط دوستش رو هم پرداخت می کرد . دوستش به تلفن و پیغامهاش جواب نمی داد .
جوانمردی کرد و ناجوانمردی نصیبش شد . محبت کرد و محنت نصیبش شد . گنج داد و رنج عایدش شد. بالاخره بعد از پانزده ماه با وساطت بزرگترا قرارشد قسطاشو شروع کنه . به دوستش گفت تو باعث شدی دید من عوض بشه . تو به واژه ی جوانمردی توهین کردی . محبت رو زیر سوال بردی و کاری کردی که من با این لغت بیگانه بشم.
خدا را بر آن بنده بخشایش است / که خلق از وجودش در آرامش است