سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

هفته ی پیش در جلسه شورای مدرسه تصمیم گرفته شد

که ماهانه مبلغی به دلخواه از دبیران ودیگر همکاران جمع آوری گردد

و برای خانواده های دانش آموزان بی بضاعت هزینه شود .

همکاران از این پیشنهاد استقبال کردند. دیروز تصمیم گرفتیم که

به دلیل نزدیک شدن به عید قربان با مبلغ جمع آوری شده

تعدادی مرغ خریداری کرده و به دانش آموزان مستحق بدهیم .

نزدیک زنگ آخر بود و ما از مدرسه خارج شدیم و به مغازه مرغ فروشی ای

که در همان حوالی بود رفتیم.

با فروشنده ی خانمی که در مغازه بود موضوع را در میان گذاشتیم

ولی او با اکراه گفت که تخفیف  نمی تواند بدهد تا اینکه رفت و

همسرش را که صاحب مغازه بود و به مغازه کناری رفته بود صدا زد

تا بیاید و مرغ ها را وزن کند . موضوع را مجدد با صاحب مغازه در میان گذاشتیم

و خواستیم تخفیف  بدهد تا بتوانیم مرغ بیشتری بخریم.

با کمال میل قبول کرد و سریع با ماشین حساب ، حساب کرد

و تخفیف ویژه ای داد و ما هم قبول کردیم تا مرغها را بکشد .

همین که حرفمان تمام شد زن فروشنده در گوش همسرش شروع کرد

به غرولند کردن  و هرچه شوهرش به او آرامش میداد نمی پذیرفت و

دنبالش راه افتاده بود و مدام غرغر می کرد. ناگهان موبایلم به صدا در امد.

مدیرم بود که می گفت سریع به فروشنده بگو برنامه ی ما عوض شد .

ما هم  برگشتیم تا ببینیم قضیه چیست. ایشان گفتند چون نزدیک

عید قربان است یک گوسفند می خریم و به نیت سلامتی  دانش آموزان

مدرسه و همکاران ذبح می کنیم و گوشتش را بین دانش آموزان بی بضاعت

تقسیم می کنیم . متعجب شدم چون به وضوح دیدم که خداوند تبارک و تعالی

چنین توفیقی را از آن زن فروشنده سلب کرد .

خدای متعال فرموده که ما حال هیچ قومی را تغییر نمی دهیم

مگر آنکه خود آن قوم حالشان را تغییر دهند و آن زن به خاطر

طمع از یک ثواب بزرگ عقب ماند.

 




تاریخ : پنج شنبه 91/8/4 | 8:55 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگicon
Online User