گاهی وقتی صحبت از کار برای خدا می شود بویی از آن چه گفته می شود به مشام نمی رسد. کار برای خدا می گوییم و از ابتدا یا در انتها امضا را شیطان پای آن کار ما می زند.
بسیاری از ما نصب العینمان آیه شریفه ان تنصرو الله ینصرکم شده است. می خواهم برای خودمان که اینچنینیم بگویم. وقتی صحبت از یاری خدا می شود اولا همه بدانیم که خدا نیازی به ما ندارد. هر چه هست این مسیر رشد ماست و برای ماست. از این رو جای تعجب دارد آنها که در مسیر کار برای خدا هستند گاهی کبر و غرور بر می دارند که چه ها کرده اند. البته جای خوشحالی دارد که آدم بین این همه اله، الله را برگزیده است و دین او را یاری می دهد اما جای کبر ندارد. جای غرور هم ندارد. مغرور می شوید از چه؟
نکته دوم را بگویم. وقتی کسی را می خواهی یاری کنی نمی توانی هر چه دلت خواست انجام دهی. خودت را فرض کن که جایی نیاز است کسی کمکت کند. تشخیص این که چه کمکی باید انجام شود آیا با دل آن شخص دیگر است یا بایستی نیاز تو را بسنجد؟ اینجاست که دین خدا را اگر کسی می خواهد یاری دهد نباید برای خدا کار خودش را بکند باید آن کاری را قبول کند و انجام دهد که خدا از همه بیشتر می پسندد. باید خود را در محضر خدا ببیند و رضایت او را بر همه ترجیح دهد. باید بسنجد که دین خدا کجا بیش از همه نیاز به کدام کار دارد. از همین قسمت البته گریزی هم می زنم به اینکه تا دستت در دست ولی خدا نباشد نمی توانی راه را به بهترین شکلش بیابی و گم می شوی. ولی خدا اگر نباشد یک وقت سر بلند می کنی می بینی هر چه رشتی پنبه شد.
کسی که برای خدا کار می کند و آن چه را که خدا می پسندد انجام می دهد، برایش فرقی نمی کند بندگان خدا کار او را چه مقدار بزرگ می بینند. کار برای خدا، برای خداست و کوچک و بزرگ ندارد. گاهی لازم است مملکتی را اداره کنی و گاهی باید که چند پروژه علمی را به سرانجام برسانی و مشکلی از مشکلات این نظام را حل کنی. در کار برای خدا کیفیت از کمیت بسیار مهمتر است. کار برای خدا را باید آنچنانی انجام داد که شایسته جایگاه خدا باشد. البته کار برای خدا هم مراتب دارد و باید که هر چه می شود کارهای بزرگتری را انجام داد اما در جبهه گاهی لازم است کسی یک سر برانکارد را بگیرد تا مجروحی جا به جا کند و گاهی لازم است آر پی جی بر دوش بگیرد و تانک منهدم کند. در کار برای خدا فرقی نمی کند کجای این پازل باشی باید که درون این پازل باشی. یاد حدیثی افتادم از حضرت امیرالمومنین _علیه السلام_ که در تحف العقول صفحه 182 آمده است:
خداوند چهار چیز را در چهار چیز مخفی نموده:
- رضای خود را در طاعت ها؛ پس هیچ عبادتی را کم نشمارید شاید همان مورد رضای خدا باشد.
- غضبش را در گناهان؛ پس هیچ گناهی را کوچک نشمارید شاید همان مورد غضب او باشد.
- استجاب خود را در دعاها؛ پس هیچ دعایی را اندک مپندارید شاید همان مستجاب
باشد.
ولی و دوست خود را درمیان بندگانش؛ پس به هیچ بنده مؤمنی بی اعتنایی نکنید شاید او ولی خدا باشد، و شما نشناسیدش.
از کار برای خدا نباید خسته شد. کار برای خدا میدان مبارزه است. در این میدان شاید جسم خسته شود اما روح فقط رشد می کند. کسی که می گوید بی حوصله ام عظمت کار برای خدا را نفهمیده است. مگر ما چقدر فرصت داریم که بخواهیم در آن بین ناز هم بکنیم و بی حوصله شویم. کسی که برای خدا کار می کند خوابش هم اندک است. اصلا اسفند روی آتش است. یا به قولی موج است که آسودگی اش همان عدمش هست. کار که برای خدا باشد مومن مانند کوه محکم می شود.
کار برای خدا شاید نوعاً کار ساده ای باشد اما نباید آن را ساده گرفت. کار برای خدا باید برای خدا باشد. این که خلق خدا چقدر راضی باشند در راستای رضایت خداست که معنا می گیرد. کار برای خدا اگر برای خدا نباشد می سوزد و عاملش هم سقوط می کند. اخلاص در کار برای خدا اصل است و نوع کار و بزرگی و کوچکی آن همه به واسطه همان خدایی بودن و اخلاص است که ارزشمند می شوند.
کار برای خدا یک کار نیست. کسی که می خواهد زندگیش رنگ خدا بگیرد همه امورش را بر همان اساس سامان می دهد. درس خواندنش برای خداست. کار کردنش برای خداست. کتاب خواندنش برای خداست. گفت و شنودهایش هم برای خداست. اصلا برای خدا می خوابد و می خورد و برای خدا رفاقت می کند و یا ارتباطش را قطع می کند. ملاکش در عمل فقط خداست، عمل به تکلیف است و این در همه ساعات و لحظات زندگی اش و در همه دوراهی ها برایش نمود پیدا می کند.
کار برای خدا و دین خدا قدم های مستحکم می خواهد و همین کار برای خدا قدمهای انسان را مستحکم هم می کند و این یعنی حرکت رو به جلو...
یا ایها الذین امنوا ان تنصرو الله ینصرکم و یثبّت اقدامکم