سال چهارم دبیرستان بودم .
اون سال عزمم رو جزم کرده بودم که حسابی درس بخونم
و بتونم دانشگاه قبول بشم .
مادرم هم تشویقم می کرد و کلی برام کتاب تست خریده بود.
دوستان و آشنایان هم بهم نمونه سوالای امتحانی می رسوندن .
امتحانات نهایی شروع شد و من ضمن درس خوندن
نمونه سوالا رو هم می خوندم و بعد از امتحان موفق و پیروز
با گردن افراشته به خونه بر می گشتم .
تا اینکه نوبت به امتحان زبان خارجه رسید .
درسی که از پایه ضعیف بودم و تنها نقطه ضعفم بود.
یه مناسبت جشنی برا یکی از اقوام پیش اومد
و من هم اون رو بهانه ای برا درس نخوندن قراردادم .
وقتی کارنامه ام رو گرفتم در کمال تعجب دیدم
تمام نمره هام نوزده و نیم و 20 شده الّا نمره ی زبان
که – 6 – شدم .
نمی دونستم بخندم یا بگریم
خلاصه در اون سال من تونستم شاگرد اول کلاس بشم
البته با تبصره:)))
تاریخ : دوشنبه 91/2/25 | 7:7 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()