سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

حدود پنج سالی میشه مدیرمی .همیشه بهت احترام گذاشتم. صدام رو بلند نشنیدی. خودت می دونی هر دفعه کارم رو ناشیانه و نه عمدی اشتباه انجام دادم سعی کردم سریع اون اشتباه رو جبران کنم . بارها و بارها ازت خواستم  خطاهای کاریم رو بهم گوشزد بکن اما نه در جلوی جمع . ناراحت شدم گفتم اشکال نداره بیماره . دلم شکست گفتم خودم حساسم . توی جمع خرد و حقیر شدم گفتم بگذر ، زمان مشکلات رو حل می کنه .  به حرفای دیگران که پشت سرم  بهت گفته میشد عکس العمل نشون میدادی و باور می کردی. کارام برات بی ارزش بود و فقط به یک معاونت احترام میذاشتی. می گفتی من اگه یه معاون داشته باشم برام کافیه و مشخص بود کدوم معاون . فرق گذاشتی  و گفتی فرق نمیذارم، حتی در صداکردن همیشه او خانم ... بود و من رو با نام فامیلم بدون خانم  صدا می زدی. دیروز زنگ تفریح دعای عهد گذاشتم . اداره بودی وقتی رسیدی صدارو شنیدی گفتی چرا روز عیدی دعای عهد گذاشتی؟ گفتم زنگ تفریح اول مداحی گذاشتم لازم دیدم این زنگ یادی از امام(عج) زمان بشه . قیافه ت رو یه جوری کردی و گفتی امام زمان با ما ... بغضم گرفت و تو دلم برات متاسف شدم . تحمل هم یه حدی داره . وقتی پارسال  مدیریت دبیرستان بزرگ شهررو برات لغو ابلاغ زدن و ابلاغ یه مدرسه کوچیک تو پایین شهر رو بهت دادن نمی دونم چرا با وجود شناختی که نسبت بهت داشتم دلم برات سوخت و درخواستتو برا معاونتت مجدد قبول کردم. فکر می کردم تغییر می کنی  ولی زهی خیال باطل.

امروز رفتم درخواست جابجایی دادم چون با این فشارهای روحی  که تو مدرسه بهم وارد میشه می ترسم نتونم وظیفه ام رو به درستی انجام بدم . خدایا خودت کمکم کن. 

 




تاریخ : یکشنبه 91/2/24 | 6:57 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگicon
Online User