امام علی(ع) نشسته بود کنار بستر پیامبر(ص)،

صحبت های ایشان را می شنید:

" علی(ع) جان! دستانت را می بندند... . صبر می کنی!؟"

ــ بله یا رسول الله(ص)!
ــ علی (ع)جان! خانه نشینت می کنند... . صبر می کنی!؟

ــ بله یا رسول الله(ص)!

علی(ع) فرمود: " حتی اگر فاطمه ام را اذیت کردند و کتک زدند!؟ "

پیامبر(ص) فرمود: " علی (ع)جان! آنجا هم صبر کن."

***
وقتی عمر با لگد در را باز کرد، آمد تو.

امام علی(ع) یقه اش را گرفت، کوبیدش روی زمین.

محکم گلویش را گرفت؛ داشت خفه می شد که رهایش کرد.

فرمود: "فقط به خاطر پیامبر(ص) کاری نمی کنم،

چون سفارش نمود صبر کنم."

دید ساقی کوثرش را درخروش / رافت رحمانی اش آمدبه جوش


آسمان دیده راپراَب کرد / گفت سلمان بازباید صبرکرد

منبع: کتاب "مادر آفتاب" (روایت داستانی از زندگی حضرت زهرا (س)) ، نوشته ی مهرالسادات معرک نژاد (از مجموعه کتاب های "14 خورشید و یک آفتاب") ، ص 78





تاریخ : دوشنبه 91/2/4 | 3:34 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگicon
Online User