روزی غریبی خدمت امام رضا علیه السلام رسید
و گفت: من از دوستداران شمایم. از حج بازگشتم
و خرجی راه تمام کرده ام. مبلغی به من مرحمت کنید
تا خود را به وطن برسانم و در آنجا از جانب شما
همان مبلغ را به مستمندان صدقه دهم.
امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و دویست دینار
آورد و از بالای در دست خویش را دراز کرد
و آن شخص را خواند فرمود: این را بگیر و توشه
راه کن و به آن تبرک بجوی. لازم نیست معادل
آن صدقه بدهی آن شخص دینارها را گرفت و رفت.
از امام پرسیدند: چرا خواستید شما را هنگام گرفتن
دینارها نبیند؟ امام فرمود: تا شرمندگی
نیاز و سؤال را در او نبینم.
ابراهیم بن عباس می گوید: هیچ گاه ندیدیم که
امام رضا علیه السلام ، در سخن بر کسی جفا ورزد
و نیز ندیدم که امام سخن کسی را پیش از تمام شدن
قطع کند. هرگز نیازمندی را که می توانست نیازش را
برآورده سازد، رد نمی کرد.
کار خیر و انفاقِ پنهان بسیار داشت و
در شب های تاریک مخفیانه به فقرا کمک می کرد.
در خانه ساده زندگی می کرد،
ولی وقتی بیرون می رفت خود را می آراست
و لباس تمیز می پوشید.