در زمان اقامت اسرای کربلا در شام روزی حضرت سجاد "ع" از یزید
خواست که خطبه ی نماز جمعه را خود ایراد کند و یزید موافقت کرد؛
ولی وقتی روز جمعه فرا رسید، یزید به شخص دیگری دستور داد
که به منبر رود و هرچه به زبانش می آید در بدی امیر مؤمنان و
امام حسین علیهما السلام و خوبی ابوبکر و عمر بگوید. پس از آن
که وی به منبر رفت و در این باره به ایراد سخن پرداخت، امام سجاد "ع"
از یزید خواست که اجازه بدهد او نیز به منبر برود و یزید با وجود پشیمانی
از وعده ای که به امام داده بود، پس از میانجی گری پسرش "معاویةبن
یزیدبن معاویه" مجبور به پذیرش شد و امام "ع" به منبر رفت و فرمود :
ستایش خدا را که آغازی برای او نیست، جاودانه ای که هرگز
نابود نمی گردد و اولی که نقطه ی آغازی برای اولیت او و آخری
که نقطه ی پایانی برای او وجود ندارد، و بعد از نابودی مخلوقات
پاینده است. شبها و روزها را مقدر نمود و سهم و روزی خلق را
میان آن ها تقسیم کرد. پس برتر (یا پرخیر) باد خداوند که فرمانروای
(همه ی موجودات) و بسیار دانا است . . .
و خطبه را ادامه داد تا این که فرمود : خداوند متعال، دانش، بردباری،
دلیری، بخشندگی و دوستی در دل مؤمنان را به ما عطا کرده است،
و رسول خدا و جانشین او، و سرور شهیدان، و جعفرطیار که در
بهشت در پرواز است، و دو سبط این امت (دو نواده ی پیامبر اکرم،
امام حسن و امام حسین علیهم السلام) و مهدی "ع"ای که دجال
او را می کشد، از ماست. ای مردم هر کس مرا می شناسد که
می شناسد، هرکس نمی شناسد من با ذکر حسب و نسب خود،
خود را معرفی می کنم: من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و
صفایم، من فرزند کسی هستم که رکن(حجرالاسود) را با اطراف
عبای خود برداشت، من فرزند کسی هستم که بهتر از همه بالاپوش
و زیرپوش(لباس مخصوص حج) را به تن کرد، من فرزند بهترین طواف
و سعی کنندگان، من فرزند بهترین حج و (مناسک) بجا آورندگان هستم،
من فرزند کسی هستم که شبانه به سوی مسجد اقصی (به معراج)
برده شده من فرزند کسی هستم که او را به سدرة المنتهی بردند،
من فرزند کسی هستم که "نزدیک (حضرت حق) گردید و نزدیک تر
شد تا این که فاصله اش به طول دو کمان یا نزدیک تر شد
"*سوره نجم*، من فرزند کسی هستم که خداوند بزرگ آنچه را
که باید،به او وحی نمود. من فرزند حسین، کشته شده در
کربلایم، من فرزند علی مرتضایم، من فرزند محمد مصطفایم،
من فرزند خدیجه ی کبرایم، من فرزند فاطمه ی زهرایم،
من فرزند سدرة المنتهایم، من فرزند درخت طوبی هستم،
من فرزند کسی هستم که (حتی) جنیان و پریان در تاریکی
بر او گریستند، من فرزند کسی هستم که پرندگان آسمان
بر او نوحه سرایی کردند.
هنگامی که سخن حضرت به این جا رسید مردم با گریستن و ناله،
ضجه سردادند و یزید ــ لعنت خدا بر او ــ ترسید که آشوبی به پا شود،
لذا به مؤذن دستور داد که برای نماز اذان بگوید. مؤذن ایستاد و گفت:
" الله اکبـــر، الله اکبـــر " این جا بود که زین العابدین "ع" فرمود :
آری خداوند بزرگتر، برتر، والاتر و گرامی تر است از آن چه
از آن بیم و هراس دارم و می پرهیزم.
وقتی مؤذن گفت: "اشهـد ان لا اله الاٌ الله" امام "ع" فرمود :
آری با هر گواهی دهنده، گواهی می دهم و از طرف هر
انکارکننده می گویم که معبود و پروردگاری جز او وجود ندارد .
هنگامی که مؤذن گفت: "اشهــد انٌ محمـــد رسول الله" امام "ع"
عمامه ی خود را از سر برداشت و به مؤذن فرمود به حق این محمد
(که اسم او را بردی) از تو می خواهم که یک لحظه سکوت
اختیار کنی. سپس رو به یزید نمود و فرمود: ای یزیـــد!
این رســول عزیز و گرامی، جد من است یا جد تو؟
اگر بگویی جد توست، همه ی آگاهان می دانند که دروغ
می گویی؛ و اگر بگویی جد من است، پس چرا پدر مرا از
روی ظلم و ستم کشتی و اموال او را به تاراج بردی و
زنانش را اسیر گرفتی؟
حضرت این سخن را فرمود و سپس رو کرد به لباس خود و آن را
شکافت و سپس گریست و فرمود: به خدا سوگند کسی که
در دنیا جد او رســول خدا باشد جز من نیست پس چرا این
مرد پدر مرا از روی ظلم و ستم کشت و ما را مانند رومیان
اسیر گرفت؟ سپس فرمود: ای یـزیـــد!
آیا این کار را می کنی و ان گاه می گویی محمـــد رسول
خداست و رو به قبلــه می کنی؟ وای بر تــو از روز قیامت،
آن جا که خصم و شاکی تو جد و پدرم خواهند بود . . .