شب عاشورا است و در این شب جناب سید الشهداء اصحاب خود را جمع کرد و
خطبه اى خواند و کلماتى با آنها فرمود که حاصلش آنکه من بیعت خود را از شما
برداشتم و شما را باختیار خودتان گذاشتم تا بهر جانب که خواهید کوچ دهید و
اکنون پرده شب ، شما را فرو گرفته . شب رامطیه رهوار خود قرار دهید و بهر سو
که خواهید بروید. اهل بیتش عرض کردند: براى چه این کار بکنیم آیا براى اینکه بعد
از تو زندگى کنیم . خداوند هرگز نگذارد که ما این کار نا شایسته را دیدار کنیم و
اصحاب نیز هر یک باین نحو کلماتى گفتند و شهادت در خدمت آن حضرت را بر
زندگى دنیا اختیار نمودند.
از جناب على بن الحسین علیه السلام روایت است که فرمود: در آن شبى که
پدرم در صباح آن شهید شد من بحالت مرض نشسته بودم و عمه ام زینب پرستارى
من مى کرد و که ناگاه دیدم ، پدرم کناره گرفت و بخیمه خود رفت و با آن جناب بود
جون آزاد کرده ابوذر و شمشیر آنجناب را اصلاح مى نمود. پدرم مى گفت : یادهر اف
لک من خلیل الخ . و این ابیات را دو دفعه یا سه مرتبه انشاد فرمود و من حفظ کردم .
پس چون دانستم که از خواندن آنها چه اراده کرده ، گریه گلویم را گرفت ، بر آن صبر
نمودم و اظهار جزع ننمودم و لکن عمه ام زینب چون این کلمات را بشنید خویشتن دارى
نتوانست کرد، چه زنها را حالت رقت و جزع بیشتر است .
پس برخاست و به جانب آنحضرت شتافت و گفت : ای کاش
مرگ ، مرا نابود ساختى و این زندگى از من برداشتى . این وقت زمانى را ماند که
مادرم و پدرم على و برادرم حسن از دنیا رفته ، چه اى برادر! تو جانشین گذشتگان
و فریادرس بازماندگانى .
حضرت بجانب او نظر کرد و فرمود: ای خواهر نگران مباش که شیطان حلم ترا نرباید
و اشگ در چشمهاى مبارکش بگشت و باین مثل تمثل جست :
لو ترک القطا لنام : یعنى اگر صیاد، مرغ قطا را بحال خود گذاشتى ، آن حیوان در
آشیانه خود، شاد بخفتى .
زینب گفت : یا ویلتاه ، آیا به ستم جان شریفت گرفته خواهد شد. پس این مطلب
بیشتر دل مرا مجروح خواهد کرد و غصه آن بر من سخت تر اثر خواهد نمود.
پس لطمه بر صورت خود زد و بر رو افتاد و غش کرد.
پس جناب امام حسین ع آب بر صورت او بپاشید تا بهوش آمد و او را بکلماتى چند
تسلیت داد. پس از آن فرمود: اى خواهر من ! ترا قسم مى دهم و باید که به قسم
من عمل کنى . گاهى که من کشته شوم ، گریبان در مرگ من چاک مزنى و چهره
خویش را بناخن نخراشى و از براى شهادت من بویل و ثبور فریاد نکنى . پس
سید سجاد ع فرمود که پدرم عمه ام را آورد و در نزد من نشانید.
روایت است که حضرت امام حسین علیه السلام در آن شب فرمود که خیمه هاى
حرم محترم را بیکدیگر متصل کردند و بر دور آنها خندقى حفر کردند و از هیزم پر کردند
که جنگ از یکطرف باشد و دشمن نتواند متعرض خیام حرم شود.
خدا داند که آن خداپرستان در آن شب آخر عمرشان چه زحمتها کشیدند از حفر خندق
و جمع کردند هیزم و تحصیل آب براى وضو و غسل و شستن جامه هاى خویش که
کفنهاى ایشان بود و چه عبادتها و تضرعات و مناجات با قاضى الحاجات که در آن
شب بجا آوردند و پیوسته صداى تلاوت و عبادت از عسکر سعادت اثر آن نور دیده
خیرالبشر بلند بود و شایسته است که شیعیان بآن سعادتمندان تاءسى کنند و
این شب را بعبادت و تلاوت و گریه و اندوه احیاء دارند.