پیامبر اکرم (ص):
اتقوا فراسة المؤمن فإنه ینظر بنور الله
از فراست مؤمن بترسید که چیزها را با نور خدا می نگرد .
سنن ترمذی ، کتاب تفسیر القرآن ، ح 3052
منبع:اطلاعات عمومی
پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
لا ینال شفاعتی من اخر الصلوة بعد وقتها
کسی که نماز را از وقتش تأخیر بیندازد،
(فردای قیامت) به شفاعت من نخواهدرسید
(بحارالانوار،ج،83ص20
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ فَقَالَ مَا هَذَا فَقِیلَ عَلَّامَةٌ فَقَالَ وَ مَا الْعَلَّامَةُ فَقَالُوا لَهُ أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَائِعِهَا وَ أَیَّامِ الْجَاهِلِیَّةِ وَ الْأَشْعَارِ الْعَرَبِیَّةِ قَالَ فَقَالَ النَّبِیُّ ص ذَاکَ عِلْمٌ لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّ ص إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل[1]
روزی عده ای در مجلسی، مردی را حلقه کرده و از او پیرامون موضوعات مورد نظر خویش سئوال می کردند. پیامبر گرامی اسلام«ص» وارد جمع آنها شده و راجع به شخص مذکور پرسیدند. در جواب ایشان گفتند: این شخص علامه است. پیامبر«ص» با شنیدن پاسخ آنان، دوباره راجع به دانش وی سوال کردند. اصحاب دانش فرد مذکور را در حوزه های نسب شناسی، تاریخ و ادبیات، بر شمردند. حضرت فرمودند: دانش های این مرد آگاهی هایی هستند که کسی از ندانستن آن ضرر نمی بیند و کسی هم که آنرا می داند برایش سودی ندارد و ادامه دادند که علم حقیقی سه چیز است: علم به اعتقادات، احکام و اخلاق. به غیر از این سه، تمام دانستی های بشر از فضایل به شمار می رود نه علوم.
تأمل
آنچه از فرمایش پیامبر اکرم«ص» بر می آید انحصار علوم در سه حوزة اعتقادات، احکام و اخلاق است. با نظر داشت این امر ممکن است این پرسش به ذهن برسد که چرا نگاه پیامبر«ص» به علم و دانش نگاه کاملاً یکسویه و متمایل به امور اخروی انسان می باشد؟! و اصولاً دانسته های امروزی بشر به خصوص در امور حسی و تجربی چرا در نگاه پیامبر«ص» نادیده انگارده شده است؟!
در پاسخ به پرسش های فوق می توان اذعان نمود که معمولا آنچه انسان امروزی از علم و دانش برداشت می نماید همان Science است که با Knowledge تفاوت دارد. دانش بشری با این نگاه امر کاملاً حسی و قابل تجربه است به همین خاطر نیز، بسیاری از بحث های پیچیده در حوزة علوم انسانی به خاطر انتزاعی بودن شان، علم به حساب نمی آیند. برخلاف این این دیدگاه، در نگاه درون دینی ما علم نوری است که از سوی خداوند در قلب انسان های برگزیده تابیده می شود. «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»
با عنایت به مطلب فوق و در جواب پرسش های مطرح شده باید گفت اصولاً انسان موجودی دو بعدی است و هدف از آفرینش او نیز دستیابی به کمال و سعادت واقعی می باشد؛ بنابراین ابزارهایی که او را در این مسیر می تواند یاری دهد، باید طوری باشد که هم امور دنیایی و هم امور اخروی او را تحت پوشش قرار دهد. در همین راستا، مهمترین ابزار، علمی است که انسان می تواند از آن برای نیل به سعادت واقعی خود بهره گیرد.
اگر موشکافانه به موضوع نگرسته شود، علم به حوزه های سه گانه ای که در کلام پیامبر اسلام«ص» متبلور شده است، به همراه سایر تلاش هایی که از آن به فضیلت یاد شده است، می تواند اهداف مادی و معنوی انسان را تأمین نماید به عبارت دیگر با توجه به اینکه نیاز های انسان به دو دستة اصلی و فرعی قابل تقسیم اند، و از طرفی آنچه به عنوان نیاز اصلی انسان مطرح است پاسخ به این پرسش اساسی است که: انسان از کجا آمده؟ برای چه آمده؟ و فرجام او چه خواهد شد؟!؛ بنابراین پاسخ به نیاز های اصلی راه را برای تأمین نیاز های فرعی نیز هموار خواهد نمود به این ترتیب که دانستن اعتقادات (توحید، نبوت، امامت، معاد) ضمن تبیین نحوة رابطه انسان با خدا و انسان با انسان، به نیازمندی های ابعاد مادی و معنوی و هم چنین ابعاد فردی و اجتماعی پاسخ می گوید. در کنار این علم دوعلم احکام و اخلاق چارچوبه ها و حدود رفتار های انسان در رابطه با خدا و هم نوع خود، مشخص می کند تا هرسه فلسفة زیست انسان در این دنیا را توضیح دهند. البته طبیعی است که سازوکارهائی دیگری نیز وجود دارد که همرا با گذر زمان و تنوع خواسته ها و بالطبع تلاش مؤثر انسان در رسیدن به آن؛ و بصورت کاملاً متمایز از هم در برقراری ارتباطات انسانی (فردی یا اجتماعی)، نقش می آفرینند که داشتن ای ابزار ها هیچ گونه برتری را به اثبات نمی رساند بلکه صرفاً نوعی وسیله برای رسیدن به هدف تلقی می شوند.
اگر بصورت اجمال نتیجة بحث را جمع بندی نمائیم به این نتیجه می رسیم که منظور پیامبر«ص» از علم، علومی است که در شناخت اهداف به انسان کمک می نمایند اما علوم تجربه به عنوان وسیله ای در اختیار این علوم قرار می گیرند.
[i]- الکافی ج : 1 ص : 32
منبع:طلوع فجر
مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را با خود همی داشت تا وقتی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و او را در چاه کرد. درویش در آمد و سنگش در سر انداخت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چــــــرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین وقت کجا بودی؟ گفت: از جاهت می اندیشیدم اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت شمردم ـ
نـــا سزایی را چـــو بینی بخت یــار عاقلان تسلیم کــردند اختیـــــــــــــار چــــون نـــداری ناخن درنده تیــــــز با ددان آن به که کم گیـــری ستیـــــز هــــر کــه با پولاد بازو پنجه کـــرد ساعـــد مسکین خـــود را رنجه کرد بــــاش تا دستش ببنـــد روزگـــــــار پس به کام دشمنـــان مغـزش بـــر آر
.:.بسم رب المهدی.:.
تــکه ای از پر پــرواز کم است
یــازده بار شــمردیم یکی بــاز کم است
این هــمه آب که جــاریست نه اقیــانوس است
عــرق شــرم زمــین است کــه ســر بــاز کــم است.
آغاز امامت آخرین ذخیره ی الهی,بهار دلها,یوسف زهرا(س) و نهم ربیع الاول
« عـیـد الـزهـرا » بر منتقم گل نرگس، حضرت ولی عصر (عج)
وتمامی محبان و شیفتگان حضرت زهرا (س) تبریک و تهنیت باد.
نقل است از ابی الدیان (یکی از یاران حضرت امام عسگری(ع)):
به خدمت آن حضرت شتافتم آن جناب را بیمار و ناتوان یافتم، آن جناب نامه ای چند نوشته به من داد و فرمود که این نامه ها را به مدائن رسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار و بدان که بعد از پانزده روز دیگر به این بلده خواهی رسید و آواز نوحه از خانه ی من خواهی شنید و مرا در غسل گاه خواهی دید!
ابوالدیان می گوید که گفتم ای خواجه و مولای من چون این واقعه ی عظیم روی دهد حجت خدا و راهنمای ما چه کس خواهد بود؟ فرمود:" آن کسی که جواب های نامه های مرا از تو طلب نماید." گفتم زیاده ازین هم اگر نشانی مقرر فرمایی چه شود؟ فرمود:" آن کسی که بر من نماز گذارد او حجت خدا و راهنما و امام و قائم به امر است بعد از من."
دگر باره سوال کردم و جواب آمد از آن جناب که" داخل نمی شود در بهشت مگر آن که معرفت او مثل معرفت من باشد، و قائل باشد به آنچه من می گویم" چون داخل شدم بر سید خود ابی محمد(ع) و نظر کردم به جامه های سفید نرمی که در بر او بود در نفس خود گفتم، ولی خدا و حجت او جامه های نرم می پوشد و ما را امر می فرماید به مواساه اخوان ما، و ما را نهی می کند از پوشیدن مانند آن. پس با تبسم فرمود: ای کامل! و ذراع خود را بالا برد، پس دیدم پلاس سیاه زبری که بر روی پوست بدن مبارکش بود پس فرمود:" این برای خداست و این برای شما"…پس خجل شدم و نشستم در نزد دری که بر آن پرده آویخته بود. پس بادی وزید و طرفی از آن را بالا برد و دیدم جوانی را که گویا پاره ی ماه بود چهارساله یا مثل آن .
پس آن کودک به من فرمود:"ای کامل بن ابراهیم!" پس بدن من مرتعش شد و ملهم گشت، که گفتم لبیک ای سید من. پس فرمود:" آمدی نزد ولی الله و حجت او و اراده کردی که سوال کنی که داخل بهشت نمی شود مگر آنکه عارف باشد مانند معرفت تو و قائل باشد به مقاله ی تو؟" پس گفتم: آری والله، فرمود: "پس در این حال کم خواهد بود داخل شوندگان در بهشت، والله به درستی که داخل بهشت می شوند خلق بسیاری گروهی که ایشان را ((حقیه)) می گویند" گفتم ای سید من کیستند ایشان؟ فرمود:" قومی که از دوستی ایشان امیرالمونین(ع) را این است که قسم می خورند به حق او و نمی دانند که فضل او چیست" آنگاه ساعتی ساکت شد پس فرمود:" و آمدی سوال کنی از آن جناب از مقاله ی مفوّضه دروغ گفتند بلکه قلوب ما محل است از برای مشیت خداوند" …آن گاه پرده به حال خود برگشت، پس آن قدرت را نداشتم که آن را بالا کنم!
پس حضرت ابو محمد(ع) به من نظر کرد و تبسم نمود و فرمود:" ای کامل! سبب نشستن تو چیست؟ حال آنکه خبر کرده تو را مهدی حجت بعد از من، به آنچه در نفس تو بوده و آمدی که از آن سوأل کنی" گفت پس برخاستم و جواب خود را که در نفسم مخفی کرده بودم از امام مهدی(ع) گرفتم و بعد ازآن هرگز جناب را ملاقات نکردم…
پس از سامره بیرون آمدم و نامه ها را به مداین رسانیدم و جواب آن مکاتب را گرفتم و بازگشتم و روز 15 بود که داخل سرّ من رأی شدم بر وجهی که آن حضرت به معجزه از آن خبر داده بود… آواز نوحه از خانه ی آن سرور شنیدم، و نعش او را در غسل گاه دیدم، و برادرش جعفر را بر در خانه ی آن حضرت به نظر در آوردم که مردمان بر گردش در آمده بودند و او را تعزیت می نموندند.
با خود گفتم که اگر امام بعد از امام حسن او باشد پس امر امامت باطل خواه شد زیرا که می دانستم که نبیذ می آشامد، طنبور می زند، و قمار می بازد.
پس زمانی که اورا تعزیت کردم هیچ از من نپرسید و جواب نامه ها نطلبید، سپس "عقید" خادم آمد و گفت ای خواجه ی من برادر تو را کفن کردند برخیز و بر او نماز بگذار. برخاست و به در منزل در آمد، چون قصد کرد که تکبیر بگوید، دیدم کودکی پیدا شد گندم گون و مجعد موی، ردای او را کشید و فرمود:" که ای عمّ! من به نماز کردن بر پدر خود از تو سزاوارترم" و سپس بر پدر بزرگوار نمازگذارد و اورا در پهلوی مرقد پدر بزرگوارش امام علی نقی (ع) دفن نمود. سپس به من خطاب فرمود:" که ای بصری! جواب نامه ها را بیاور" جواب های نامه ها را دادم و با خود گفتم این دونشان و نشان همیان ماند. سپس یکی از حضار به نام "حاجز وشا" به جعفر کذاب گفت که این کودک که بود؟ جعفر در جواب گفت: والله او را هرگز ندیده بودم .
در آن حال چند تن از قم رسیدند و از حال اما م پرسیدند و دانستند که آن حضرت رحلت نموده گفتند جانشین او کیست؟ جعفر را نشان دادند، پس بر او سلام کردند و گفتند نامه ها داریم و مالی است ،به ما گفته اند به آن حضرت برساینم ما را چه باید کرد؟ جعفر گفت به خادمان من بسپارید!
گفتند به ما بگوی که نامه ها را چه کسان نوشته اند و مال چند است؟ جعفر خشمناک برخاست و جامه های خود را تکانید و گفت: می خواهد که از غیب خبر دهم… که خادمی بیرون آمد و گفت ای اهل قم! و یکی یکی را نام برد که با شما نامه ی فلان و فلان است، و همیانی است که در آن هزار دینار است و از آن ده دینار مطلّاست،پس نامه ها را با آن همیان به آن خادم دادند و گفتند بی شبهه آن کسی که او را فرستاده او امام است./
منبع: کلبه ی انتظار
نجم الثاقب/ تألیف: ثقه المحدثین/ مرحوم حاج میرزا حسین طبرسی نوری