سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نام: حسن بن علی.

کنیه: ابومحمد.

القاب: عسکرى، زکى، خالص، صامت، سراج، تقى و خاص (به امام حسن عسکرى(ع)، امام على النقى(ع) و امام محمد تقى(ع)، ابن الرضا نیز گفته مى‏شد.)

منصب: معصوم سیزدهم و امام یازدهم شیعیان.

تاریخ ولادت: هشتم ربیع الثانى سال 232هجرى.

همچنین چهارم و دهم ربیع الثانى نیز نقل شده است. در مورد سال تولد ایشان نیز برخى گفته‏ اند که 231 هجرى بوده است.

محل تولد: مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

نسب پدرى: ابوالحسن، على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب(ع).

نام مادر: حُدیث، که او را جدّه مى‏ گفتند.

برخى نام او را سلیل و برخى دیگر، سوسن نقل کرده‏ اند. این بانوى پاکیزه، که در عصر خویش از بهترین زنان عالم بوده و مفتخر به همسرى ذریه پیامبر اکرم(ص) است، در ولایت خویش پادشاه زاده بود. امام هادى(ع) در شأن او فرمود: سلیل، دور از هر آفت، پلیدى و آلودگى است.

مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، حضرت امام هادى(ع)، در سال 254 تا سال 260هجرى، نزدیک به شش سال.

تاریخ و سبب شهادت: هشتم ربیع الاول سال 260 هجرى، در سن 28 (یا 29) سالگى، به وسیله زهرى که معتمد عباسى به آن حضرت خورانید.

محل‏ دفن: سامرا (درسرزمین عراق‏ کنونى)، در جوار مرقد پدرش، امام‏ هادى(ع).

همسر: نرجس (صیقل).

فرزند : ابوالقاسم، محمد بن حسن، صاحب الزمان(ع).

امام زمان(ع) تنها فرزند امام حسن عسکرى(ع) هستند. امام عسکرى(ع) تولد و زندگىِ تنها فرزندش را بر بیگانگان پنهان نگه مى‏ داشت تا از سوى دشمنان اهل‏بیت(ع) و مزدوران خلیفه‏ آسیبى به وى نرسد.

اوضاع سیاسى، اجتماعى عصر امام عسکرى (ع)

چنانکه دیدیم، خلفاى عباسى از هر گونه اِعمال فشار و محدودیت نسبت به امامان دریغ نمى‏ کردند و این فشارها در عصر امام جواد و امام هادى و امام عسکرى در سامّرأ به اوج خود رسید. شدّت این فشارها به قدرى بود که سه پیشواى بزرگ شیعه که در مرکز حکومت آنها (سامّرأ) مى‏ زیستند، با عمر کوتاهى جام شهادت نوشیدند: امام جواد در سن 25 سالگى، امام هادى در سن 41 سالگى و امام عسکرى در سن 28 سالگى که جمعاً 92 سال مى‏شود؛ و این حاکى از شدّت فشارها و صدمات رسیده بر آنها مى‏ باشد. ولى در این میان، فشارها و محدودیتهاى زمان امام حسن عسکرى، به دو علّت، از دو پیشواى دیگر بیشتر بود:

1 - در زمان امام عسکرى - علیه السلام - شیعه به صورت یک قدرت عظیم در عراق درآمده بود و همه مردم مى‏ دانستند که این گروه به خلفاى وقت معترض بوده و حکومت هیچ یک از عباسیان را مشروع و قانونى نمى‏ داند، بلکه معتقد است امامت الهى در فرزندان على - علیه السلام - باقى است، و در آن زمان شخصیت ممتاز این خانواده امام حسن عسکرى - علیه السلام - بود. گواه قدرت شیعیان، اعتراف «عبید اùََ»، وزیر «معتمد» عباسى، به این موضوع است. توضیح اینکه پس از شهادت حضرت عسکرى، برادرش جعفر «کذّاب» نزد عبید الله رفت و گفت: منصب برادرم را به واگذار، من در برابر آن سالیانه بیست هزار دینار به تو مى‏دهم. وزیر به او پرخاش کرد و گفت: احمق! خلیفه آن قدر به روى کسانى که پدر و برادر تو را امام مى‏دانند، شمشیر کشید تا بلکه بتواند آنان را از این عقیده برگرداند، ولى نتوانست، و با تمام کوششهایى که کرد توفیقى به دست نیاورد، اینک اگر تو در نظر شیعیان امام باشى نیازى به خلیفه و غیر خلیفه ندارى واگر در نظر آنان چنین مقامى نداشته باشى، کوشش ما، در این راه کوچکترین فایده‏اى نخواهد داشت.

2 - خاندان عباسى و پیروان آنان، طبق روایات و اخبار متواتر، مى‏دانستند مهدى موعود که تار و مار کننده کلیه حکومتهاى خود کامه است، از نسل حضرت عسکرى - علیه السلام - خواهد بود، به همین جهت پیوسته مراقب وضع زندگى او بودند تا بلکه بتوانند فرزند او را به چنگ آورده و نابود کنند (همچون تلاش بیهوده فرعونیان براى نابودى موسى!) چنانکه در جریان شهادت امام توضیح خواهیم داد.

به دلائل یاد شده در بالا، فشار و اختناق در مورد پیشواى یازدهم فوق العاده شدید بود و از هر طرف او را تحت کنترل و نظارت داشتند. حکومت عباسى به قدرى از نفوذ و موقعیت مهم اجتماعى امام نگران بود که امام را ناگزیر کرده بود هر هفته روزهاى دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود.

دربار عباسى به قدرى وحشت داشت که به این مقدار کفایت نکرد، بلکه «معتز» امام را بازداشت و زندانى کرد و حتى به «سعید حاجب» دستور داد امام را به سمت کوفه حرکت داده و در راه او را به قتل برساند، ولى پس از سه روز، ترکان، خودِ او را به هلاکت رساندند

پس از او «مهتدى» نیز امام را بازداشت و زندانى کرد و تصمیم به قتل حضرت داشت که خداوند مهلت نداد و ترکان بر ضدّ او شوریدند و وى را به قتل رساندند .

تدابیر امنیتى امام عسکرى (ع)

علاوه بر آنچه گفتیم، اسناد و شواهد دیگرى در دست است که از یک سو عمق شیطنت و وسعت نقشه‏هاى خائنانه دربار عباسى در مورد امام و یارانش را نشان مى‏دهد، و از سوى دیگر هشیارى و تدابیر امنیتى امام را بخوبى جلوه گر مى‏سازد که از آن جمله چند مورد یاد شده در زیر را مى‏تون نام برد:

1 - «ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى» (22) مى‏گوید: ما چند نفر در زندان بودیم که «امام عسکرى» و برادرش «جعفر» را وارد زندان کردند. براى عرض ادب و خدمت، به سوى حضرت شتافتیم و گرد ایشان جمع شدیم. در زندان، مردى «جمحى» (خ ل: عجمى) بود و ادعا مى‏کرد که از علویان است. امام متوجه حضور وى شد و گفت: اگر در جمع شما فردى که از شما نیست نمى‏بود، مى‏گفتم کى آزاد مى‏شوید. آنگاه به مرد «جمحى» اشاره کرد که بیرون رود، و او بیرون رفت. سپس فرمود: این مرد از شما نیست، از او بر حذر باشید، او گزارشى از آنچه گفته‏اید براى خلیفه تهیه کرده که هم اکنون در میان لباسهاى اوست. یکى از حاضران او تفتیش کرد و گزارش را که در لاى لباس پنهان کرده بود، کشف کرد، مطالب مهم و خطرناکى درباره ما نوشته بود.

این حادثه نشان مى‏دهد که حتى در زندان هم براى کنترل امام و شیعیان، مأمور مخفى گماشته بودند.

2 - یکى از یاران امام بنام «احمد بن اسحاق» مى‏گوید: به حضور امام رسیدم و از او درخواست کردم که چیزى بنویسد و من خط او ببینم تا اگر نامه‏اى از او رسید، خطش را بشناسم (و دشمن نتواند بنام امام نامه جعل کند) امام فرمود: خط من، گاهى با قلم باریک و گاهى با قلم پهن است، اگر چنین تفاوتى مشاهده کردى نگران نباش...

3 - یکى از یاران امام مى‏گوید: ما گروهى بودیم که وارد سامرّأ شدیم و مترصد روزى بودیم که امام از منزل خارج شود تا بتوانیم او را در کوچه و خیابان ببینیم. در این هنگام نامه‏اى به این مضمون از طرف امام به ما رسید: هیچ کدام بر من سلام نکنید، هیچ کس از شما به سوى من اشاره نکند، زیرا براى شما خطر جانى دارد!

4 - «عبدالعزیز بلخى» مى‏گوید: روزى در خیابان منتهى به بازار گوسفند فروشها نشسته بودم. ناگهان امام حسن عسکرى را دیدم که به سوى دروازه شهر حرکت مى‏کرد. در دلم گفتم: خوب است فریاد کنم که: مردم! این حجت خدا است، او را بشناسید. ولى با خود گفتم در این صورت مرا مى‏کشند! امام وقتى به کنار من رسید و من به او نگریستم، انگشت سبابه را بر دهان گذاشت و اشاره کرد که سکوت! من بسرعت پیش رفتم و بوسه بر پاهاى او زدم. فرمود: مواظب باش، اگر فاش کنى، هلاک مى‏شوى! شب آن روز به حضور امام رسیدم. فرمود: باید رازدارى کنید وگرنه کشته مى‏شوید، خود را به خطر نیندازید.

5 - در زمان امام عسکرى - علیه السلام - شخصى از علویان به عزم کسب و کار از سامرّأ بیرون آمده و به سوى بلاد جبل (قسمتهاى کوهستانى غرب ایران تا همدان و قزوین) رفت. شخصى از دوستداران امام از مردم «حلوان» (پل ذهاب) به او برخورد کرد و پرسید:

- از کجا آمده‏ اى؟

- از سامرّأ.

- آیا فلان محله و فلان کوچه را مى‏شناسى؟

- آرى.

- از حسن بن على خبرى دارى؟

- نه.

- براى چه به جبل آمده‏اى؟

- براى کسب و کار.

- من پنجاه دینار دارم، آن را بگیر و با هم به سامرّأ برویم و مرا به خانه حسن بن على (عسکرى) برسان. علوى پذیرفت و او را به خانه امام برد...

این ماجرا بخوبى نشان مى‏دهد که به واسطه کنترل بسیار شدید حکومت، دسترسى به امام تا چه حدّ دشوار بوده است.

از طرف دیگر، مبلغى که مرد حلوانى - در برابر راهنمایى او به خانه حضرت - به شخص علوى پرداخت، نشانه اهمیّت دیدار با امام در آن روزگا است ،زیرا پنجاه دینار در آن زمان مبلغ قابل توجهى بوده است، چه، ارزش یک دینار در آن زمان را برخى از دانشمندان، معادل یک شتر دانسته‏ اند ، بنابر این پنجاه دینار از نظر قدرت خرید در آن زمان، مثل این بوده است که کسى در زمان ما، قیمت پنجاه شتر را بپردازد.

منبع:آوینی

 




تاریخ : سه شنبه 91/12/1 | 7:58 صبح | نویسنده : ف.س | نظرات ()

شخصی به ملا نصر الدین بیست دینار پول داد که نزد قاضی شهادت بدهد که صد خروار گندم از دیگری می خواهد.
چون در محضر قاضی حاضر شدند و آن شخص ادعای خود را بیان نمود،
نوبت شهادت ملا رسید چون او عادت به دروغگویی نداشت،
گفت:شهادت می دهم که این شخص صد خروار جو از طرف می خواهد.
قاضی گفت:او ادعای گندم می کند تو شهادت جو میدهی؟
گفت:با من قرار گذاشته شهادت بدهم شهادت گندم یا جو طی نکرده است.





تاریخ : سه شنبه 91/12/1 | 12:9 صبح | نویسنده : ف.س | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگicon
Online User