سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این شعر سروده ی خودمه 

دلم پر گشته از دردی و درمانی نمی بینم

دوا و مرهم و الطاف رحمانی نمی بینم

چه گویم از دوا و درد از بس سینه چرکینم

نفس هم رفته آه همچو بارانی نمی بینم

نفس بالا بیا بگشا دهان را و بخوان چون نی

که واحسرت در این دنیا سلیمانی نمی بینم

شفق می آید و رنگ غروب افتاده بر جانم

خداوندا در این غربت فرح جانی نمی بینم

بگویم دردها را یا که در صندوق دل باشد

بر این صندوق هم قفلی و دربانی نمی بینم.

 




تاریخ : جمعه 90/6/18 | 12:16 صبح | نویسنده : ف.س | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگicon
Online User