پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید:
«سلام کردن از روی میل و به دلخواه است ولی جواب سلام واجب است».
در روایت دیگری آمده است که:
«مردی با حسین بن علی (ع) دیدار کرد و بدون آنکه ابتدا سلام کند،
در اولین کلام از حضرت احوالپرسی کرد و از خداوند برای ایشان عافیت
خواست. امام حسین علیه السلام در جواب او فرمود:
به کسی اجازه سخن گفتن ندهید، مگر آنکه ابتدا سلام کند.»
حضرت علی علیه السلام درباره شروع هر کاری با سلام، می فرماید:
«هر تازه واردی در محیط نامأنوس، حیرتزده میشود، برای آرامش خاطر،
سخن خود را به سلام آغاز کنید.»
لقمان حکیم نیز به پسرش چنین سفارش می کند:
«پسرم هرگاه وارد مجلس جمعی شدی، ابتدا به آنان سلام کن.
آن گاه در کنار آنان بنشین و سخن نگو تا آنها آغاز سخن کنند.
پس اگر آنها سخن به یاد خدا گفتند، تونیز به سهم خود سخن بگو،
اگر نه از نزد آنان به جمع دیگران برو.»
امام حسین علیه السلام می فرماید:
«سلام، هفتاد حسنه دارد که شصت و نه قسمت آن برای سلام کننده
و یک قسمت آن برای پاسخ گوینده است.»
«سلام، نامی از نامهای خداست که آن را در زمین نهاده است. پس سلام را در
میان خودتان بگسترانید.» این سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله به آیه 22
سوره حشر اشاره دارد که در این آیه، سلام، یکی از نامهای خداوند معرفی شده
است. واژه سلام بیش از چهل بار در قرآن کریم آمده است. گاهی خداوند خود، بر
بندگان برگزیده اش؛ یعنی انبیا علیهمالسلام سلام میفرستد: «وَ سَلامٌ عَلَی
الْمُرْسَلینَ». (صافات: 181)
«قیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ؛ به نوح خطاب شد که از کشتی
فرود آی که سلام و برکات ما بر تو باد.» (هود: 48) و نیز «سلامٌ علی موسی
وهارون». (صافات: 83)
فرشتگان نیز بهشتیان را با سلام و تحیت داخل بهشت میکنند. «ادْخُلُوها
بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ؛ با سلام به بهشت داخل شوید، امروز روز جاودانه
شدن [شما] در بهشت است.» (ق: 34) و یا «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ
ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنینَ.به درستی که پرهیزکاران در بهشت و چشمه ساران
هستند، داخل بهشت بشوید به همراه سلامتی و امنیت.» (حجر: 45 و 46)
و نیز تحیت اهل بهشت سلام است و شکر الهی. همانگونه که در قرآن میخوانیم:
«دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ أَللّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ
الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ. سخن آنها این است: پروردگارا تو منزهی!و تحیت آنها
در بهشت، سلام است و آخرین سخنشان حمد پروردگار جهان است». (یونس
: 10) همچنین یکی از نامهای بهشت دارالسلام است: «وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ
السَّلامِ؛خداوند شما را به سوی دارالسلام فرامیخواند». (یونس: 25) افزون بر آیه
های فراوانی که درباره تحیت و سلام وجود دارد، احادیث زیادی نیز از رسول خدا
صلی الله علیه وآله و امامان معصوم علیهمالسلام ذکر شده است. رسول اکرم
صلی الله علیه وآله میفرماید: «ای انس! سلام کن بر هر کسی که ملاقات
میکنی تا خدا بر حسنات تو بیفزاید و سلام کن در خانه ات تا خداوند برکات تو را
اضافه فرماید.» از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده است: «نزدیکترین و
مقربترین مردم به خدا و رسولش کسی است که ابتدا سلام کند». در روایتی
دیگر چنین میخوانیم: «هر کس ده نفر از مسلمانان را ملاقات کند و بر آنها سلام
کند، خداوند ثواب آزاد کردن بنده ای را به او عطا میکند.»
منبع : راسخون
همانگونه که پیری و ضعف، زمینهی هجوم کسالت و بیماریهای گوناگون میگردد، گاهی عیب و یا گناهی زمینهی انواع گناهان میشود:
1- حسادت انسان را به انواع گناهان مانند کار شکنی، تهمت، دروغ؛ سوء قصد وادار میکند.
امام صادق(ع) میفرمایند: همانگونه که آتش، هیزم را میبلعد، حسادت ایمان را میبلعد.[1]
*
2- بخل و حرص که سبب ندادن زکات و خمس و ترک انفاق میشود و همچنین باعث گناهانی مانند کم فروشی، احتکار، گران فروشی، رشوهخواری، تملق و انواع بی تقواییها میشود.
امام علی(ع) میفرمایند: بخل جامع و گرد آورندهی همهی بدیهاست و افساری است که همهی بدیها را بسوی خود میکشاند.[2]
*
3- دروغ، انسان با دروغ گفتن خود را توجیه میکند و زیر پوشش توجیههای دروغ صدها گناه دیگر را انجام میدهد.
امام حسن عسکری(ع) میفرمایند: تمام زشتیها در اتاقی قرار داده شده و کلید آن دروغ است.[3]
*
4- خشم و بد اخلاقی عیبی است که سبب فحش، غیبت، دشمن تراشی و انواع زشتیها میشود.
امام حسن(ع) می فرمایند: خشم کلید هر بدی است.[4]
[1] . بحار الانوار ج 73
[2] . بحار الانوار ج73
[3] . بحار الانوار ج72
[4] . تحف العقول ص 581
سالها بود که حضرت محمد (ص) گاه و بیگاه از غوغاى شهر مکه مى گریخت و به غار حرا در کنار مکه مى رفت و با خداى خود خلوت مى کرد و به عبادت مى پرداخت ؛ تا اینکه در شب مبارکى در چهل سالگى آن جناب اراده خداوند بر این تعلق گرفت که آن حضرت را به پیامبرى برگزیند و ماءموریت هدایت و رهبرى جامعه بشرى را به او واگذار کند. در آن شب بود که براى نخستین بار حضرت محمد (ص) مخاطب جبرئیل شد و فرشته وحى پیام الهى را به او ابلاغ کرد.
ماجراى ملاقات پیامبر با جبرئیل در غار حرا که نخستین بار اتفاق افتاد، به صورتهاى مختلف نقل شده و ما اکنون آنچه ابن هشام از زبان خود پیامبر نقل کرده است ، مى آوریم .
پیامبر در غار حرا بود و آن شبى که خداوند در آن پیامبرش را به رسالت خود گرامى داشت و لطف خود را بر بندگان شامل نمود، فرا رسید و جبرئیل به فرمان خداوند فرود آمد. پیامبر خدا (ص) مى فرماید: جبرئیل نزد من آمد و من خوابیده بودم و نوشته اى در پارچه اى از دیبا آورد و گفت : بخوان . گفتم چه بخوانم ؟ او مرا فشار داد، به گونه اى که گمان مرگ بردم . سپس رهایم ساخت و گفت : بخوان . گفتم چه بخوانم ؟ پس باز فشارم داد که پنداشتم مرگم فرا رسیده است . سپس رهایم ساخت و گفت : بخوان . گفتم چه بخوانم ؟ باز همان حالت براى سومین بار تکرار شد؛ تا اینکه جبرئیل گفت :
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ * الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَم
بخوان به نام پروردگارت که آفرید انسان را از علق آفرید. بخوان ، و پروردگار تو کریمترین [کریمان ] است . همان کس که به وسیله قلم آموخت . آنچه را که انسان نمى دانست [بتدریج به او] آموخت .
پس من آن را خواندم و تمام شد و جبرئیل رفت و من از خواب برخاستم ، در حالى که گویا کتابى بر دلم نوشته شده است . از غار بیرون شدم . وقتى به میان کوه رسیدم ، صدایى از آسمان شنیدم که مى گفت : اى محمد، تو پیامبر خدا هستى و من جبرئیل هستم . سرم را به سوى آسمان بالا بردم تا بنگرم ، که جبرئیل را به صورت مردى دیدم که پاهایش را در افق آسمان گذاشته بود و مى گفت : اى محمد، تو پیامبر خدا هستى و من جبرئیل . من همچنان به او مى نگریستم و پس و پیش نمى رفتم و صورتم را در افقهاى آسمان مى گردانیدم و هیچ کجا نمى نگریستم ، مگر اینکه او را آنجا مى دیدم ؛ تا اینکه او رفت و من هم به سوى خانواده ام رفتم .
من نزد خدیجه نشستم . او گفت : اى ابوالقاسم ، کجا بودى ؟ به خدا سوگند که فرستادگانم را در جستجوى تو فرستادم ، مکه را جستجو کردند و به سوى من بازگشتند. من آنچه دیده بودم به او گفتم . او گفت : اى پسر عمو، مژده باد بر تو و ثابت قدم باش . سوگند به کسى که جان خدیجه در دست اوست ، امیدوارم که تو پیامبر این امت باشى .
در ادامه این روایت ، ابن هشام و دیگران نقل مى کنند که پس از این رویداد، خدیجه نزد پسر عموى خود ورقة بن نوفل رفت و او نصرانى شده و کتابهاى آنها را خوانده و از اهل تورات و انجیل چیزها شنیده شده بود. خدیجه ماجرا را به او نقل کرد. ورقه گفت : قدوس قدوس ! سوگند به کسى که جان ورقه در دست اوست ، اى خدیجه ، اگر سخن مرا باور کنى مى گویم که همانا ناموس اکبر که نزد موسى مى آمد، آمده است و او پیامبر این امت است . به او بگو: ثابت قدم باشد.
همچنین در ادامه این روایت آمده است که ورقة بن نوفل پس از این با پیامبر ملاقات کرد و به او گفت : تو پیامبر خدا هستى و ناموس اکبر که نزد موسى مى آمد نزد تو نیز آمده است . سپس سر او را بوسید و رفت .
چنانچه نقل کردیم در آغاز نزول وحى جبرئیل سه بار پیامبر را فشار سختى داد. شاید این مطلب اشاره به منزلت و هیبت وحى باشد. بعدها نیز وقتى به پیامبر وحى نازل مى شد گاهى از خود بیخود مى شد و غرق عرق مى گشت و حالتى شبیه بیهوشى بر او پدید مى آمد.
قرآن کریم نیز در آیه اى از منزلت و هیبت وحى چنین بیان مى کند:
إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا
به زودى بر تو گفتارى گرانبار القا مى کنیم .
به هر حال با نزول پنج آیه نخست سوره علق بعثت آن حضرت آغاز شد و روز بعد که پیامبر لباسى به خود پیچیده و خوابیده بود، براى بار دوم جبرئیل نازل شد و آیاتى از سوره مدثر را آورد:
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَ رَبَّکَ فَکَبِّر
اى کشیده رداى شب بر سر، برخیز و بترسان و پروردگار خود را بزرگ دار.
حضرت امیرالمؤمنین امام علی (صلوات الله علیه) فرمودند:
- فبعث اللّه محمّداً (صلّی الله علیه و آله) بالحقّ لیخـرج عباده من عبادة الاْوثان إلى عبادته و من طاعة الشّیطان الى طاعته.
- خداوند، محمد (صلّی الله علیه و آله) را به حق برانگیخت تا بندگانش را از پرستش بتان به عبادت او درآورد و از پیروى شیطان به فرمان بردارى او سوق دهد.
* نهج البلاغه، خطبه147، ص446
امام زمان (عجّل الله فرجه) فرمودند:
- إنّ اللّه بعث محمّدا رحمة للعالمین و تمّم به نعمته.
- خداوند محمّد (صلوات الله علیه و آله) را برانگیخت تا رحمتى براى جهانیان باشد و نعمت خود را تمام کند.
* بحارالانوار، ج53، ص194