سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را با خود همی داشت تا وقتی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و او را در چاه کرد. درویش در آمد و سنگش در سر انداخت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چــــــرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین وقت کجا بودی؟ گفت: از جاهت می اندیشیدم اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت شمردم ـ

نـــا سزایی را چـــو بینی بخت یــار

عاقلان تسلیم کــردند اختیـــــــــــــار

چــــون نـــداری ناخن درنده تیــــــز

با ددان آن به که کم گیـــری ستیـــــز

هــــر کــه با پولاد بازو پنجه کـــرد

ساعـــد مسکین خـــود را رنجه کرد

بــــاش تا دستش ببنـــد روزگـــــــار

پس به کام دشمنـــان مغـزش بـــر آر

 




تاریخ : چهارشنبه 91/11/4 | 5:32 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگicon
Online User