شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ *راوى: ابو هاشم جعفرى* به سخنان امام گوش مى‏ دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بيش تر مى ‏كرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حياى حضور امام، مانع از آن شد كه صحبتشان را قطع كنم و آب بخواهم. در همين موقع امام كلامش را قطع كرد و فرمودند: ـ «كمى آب بياوريد !» خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ايشان داد. امام، براى اين كه من، بدون خجالت،آب بخورم،
اول خودشان مقدارى از آب را نوشيدند وبعد ظرف را به طرف من دراز كردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشيدم. نه! نمى ‏شد. اصلا نمى‏ توانستم تحمل كنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگى‏ ام را از بين ببرد.
تازه، بعد از يك بار آب خوردن درست نبود كه دوباره تقاضاى آب كنم. اين بار هم امام نگاهى به چهره‏ ام كردند و حرفش را نيمه تمام گذاشت: «كمى آرد و شكر و آب بياوريد.»
وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شكر و آب آورد، امام آرد را در آب ريخت و مقدارى هم شكر روى آن پاشيد. امام برايم شربت درست كرده بود. نمى‏ دانم از شرم بود يا از خوشحالى كه تشكر را فراموش كردم. شايد در آن لحظه خودم را هم فراموش كرده بودم.
با كلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم را به طرف ظرف شربت دراز كردم. شربت گوارايى است. بنوش ابوهاشم!... بنوش كه تشنگى ‏ات را از بين مى‏ برد.
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top