پيام
+
* راوى: حسين بن موسى*
از شما چه پنهان شك داشتم. نه به شخص امام رضا(ع) نه!... فقط باورم نمى شد كه واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چيز اطلاع داشته باشند.
آن روز صبح به همراه امام رضا(ع) از مدينه خارج شديم.
در راه فكر كردم كه چقدر خوب مى شد اگر مى توانستم امام(ع) را آزمايش كنم.
در همين فكرها بودم كه امام(ع) پرسيدند:
عکاس آماتور
92/6/26
پرورش ديني
«حسين!... چيزى همراه دارى كه از باران در امان بمانى؟!»
فكر كردم كه امام با من شوخى مى كند، اما به صورتش كه نگاه كردم، اثرى از شوخى نديدم . با ترديد گفتم: «فرموديد باران؟! امروز كه حتى يك لكه ابر هم در آسمان نيست...»
هنوز حرفم تمام نشده بود كه با قطره اى باران كه روى صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم .
پرورش ديني
سرم را كه بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهاى سياه از گوشه و كنار آسمان به طرف ما مى آمدند و جايى درست بالاى سر ما، درهم مى پيچيدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شديد شد كه مجبور شديم به شهر برگرديم.