پيام
+
جوان ثروتمندي نزد يک روحاني رفت و از او اندرزي براي زندگي نيک خواست. روحاني او را به کنار پنجره برد و پرسيد:
- `پشت پنجره چه مي بيني؟` - `آدمهايي که ميآيند و ميروند و گداي کوري که در خيابان صدقه ميگيرد.` بعد آينهي بزرگي به او نشان داد و باز پرسيد:
- `در اين آينه نگاه کن و بعد بگو چه ميبيني.` - `خودم را ميبينم

دكتر زينب
90/12/4

پرورش ديني
- ` ديگر ديگران را نميبيني! آينه و پنجره هر دو از يک مادهي اوليه ساخته شدهاند، شيشه. اما در آينه لايهي نازکي از نقره در پشت شيشه قرار گرفته و در آن چيزي جز شخص خودت را نميبيني. اين دو شيء شيشهاي را با هم مقايسه کن. وقتي شيشه فقير باشد، ديگران را ميبيند و به آنها احساس محبت ميکند. اما وقتي از نقره (يعني ثروت) پوشيده ميشود، تنها خودش را مي بيند.
پرورش ديني
تنها وقتي ارزش داري که شجاع باشي و آن پوشش نقرهاي را از جلو چشمهايت برداري تا بار ديگر بتواني ديگران را ببيني و دوستشان بداري.`