سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ارباب صدای قدمت می آید ،


هنگامه ی اوج ماتمت می آید ،


ما در تب داغ و غم تومی سوزیم ،


چند روز دگر محرمت می آید


 

 

 




تاریخ : چهارشنبه 91/8/24 | 12:50 صبح | نویسنده : ف.س | نظرات ()

ثعلبی در تفسیر خود از چند طریق با سند های مختلف به تفسیر سوره هل اتی پرداخته از جمله از ابن عباس نقل می کند که گفت:

امام حسن و امام حسین علیهما السلام بیمار شدند، پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلم با جمعی از یاران خود به عیادتشان آمدند و به حضرت علی علیه السلام گفتند: ای ابوالحسن! خوب بود نذری برای شفای فرزندان خود می کردی ، علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها و فضّه (که کنیز آنها بود) نذر کردند که اگر آنها شفا یابند سه روز ، روزه بگیرند(طبق بعضی از روایات حسنین علیهما السلام نیز گفتند ما هم نذر می کنیم روزه بگیریم) چیزی نگذشت که هردو شفا یافتند، در حالی که از نظر مواد غذایی دست خالی بودند، علی علیه السلام به ناچار سه صاع جو قرض کرد و آن را به خانه آورد و در حدیث «مزنی» از «مهران باهلی» است که علی علیه السلام از همسایه اش مقداری پشم گرفت تا بریسد و در عوض سه صاع (سه من) جو بگیرد. حضرت فاطمه سلام الله علیها یک سوّم آن پشم را ریسید و یک ثلث جو را هم دستاس کرده با خمیر آن پنج قرص نان پخت برای هر نفر یک قرص. حضرت علی علیه السلام هم با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نماز را در مسجد خواند و بعد از نماز به خانه آمد ، همین که سفره را آوردند و علی علیه السلام دست برد تا اولین لقمه را بردارد واهل خانه هم می خواستند افطار کنند، مسکینی به در خانه آمد و گفت:

«السلام علیکم یا اهل بیت محمّد صلّی الله علیه وآله وسلم» سلام بر شما ای خاندان محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ، من مستمندی از مسلمین هستم، مرا از آنچه می خورید طعام دهید که خدا شما را از غذای بهشتی بخوراند.

حضرت علی علیه السلام چون این بشنید، دستور داد طعامش را برای او ببرند و همه اهل منزل هم از ایشان تبعیت کردند، و همگی مسکین را بر خود مقدّم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند.

روز دوم حضرت فاطمه سلام الله علیها برخاست یک من دیگر از آن جو را دستاس کرده و نان پخت. حضرت علی علیه السلام در مسجد بارسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نماز خواند چون بازگشت، طعام را نزدش گذاشتند در همین حال صدای یتیمی از دم در بلند شد و گفت:

«السلام علیکم یا آل محمّد صلّی الله علیه وآله وسلم» سلام بر شما ای خاندان محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ، من یتیمی از اولاد مهاجرینم، که پدرم شهید شده مرا طعمی دهید، اهل بیت علیهم السلام طعام آن روزشان را هم به یتیم دادند و باز خود با آب افطار کردند(و روز بعد روزه گرفتند.)

روز سوم باز حضرت فاطمه سلام الله علیها برخاست یک من دیگر را دستاس کرده، نان پخت . مولاعلی علیه السلام بعد از آنکه نمازش را با رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلم خواند به خانه آمد، حضرت فاطمه سلام الله علیها طعام نزدش گذاشت در همین حال اسیری دم در آمد و گفت:

«السلام علیکم یا اهل بیت محمّد صلّی الله علیه وآله وسلم» سلام بر شما ای خاندان محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ما اسیران شماییم آیا غذا به ما نمی دهید؟! خاندان رسالت طعام آن روزشان را نیز به آن اسیر دادند و در نتیجه سه روز تمام گرسنه ماندند و به جز آب چیزی نخوردند.

چون صبح شد، حضرت علی علیه السلام دست امام حسن و امام حسین علیهما السلام را گرفت و به خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد، هنگامی که آن حضرت آنان را مشاهده کرد، دید که از شدت گرسنگی می لرزند فرمود: این حالی را که در شما می بینم برای من بسیار گران است، سپس برخاست و با آنها حرکت کرد هنگامی که وارد خانه فاطمه سلام الله علیها شد، دید در محراب عبادت ایستاده، در حالی که از شدت گرسنگی شکم او به پشت چسبیده و چشمهایش به گودی نشسته، پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلم ناراحت شد.

در همین هنگام جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ها یا محمّد! هنّاک الله فی اهل بیتک. خداوند با چنین خاندانی به تو تهنیت می گوید، سپس سوره «هل اتی» را برخواندهل اتی علی الانسان حینٌ من الدّهر» تا آنجا که می فرمایدلا نرید منکم جزاءً و لا شکوراً»

(بعضی گفته اند که از آیه«انّ الابرارَ» تا آیه «کان سعیکم مشکوراً» که مجموعاً هجده آیه است در این موقع نازل گشت.)




تاریخ : شنبه 91/8/20 | 4:35 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()

پرانرژی باش تا تغییر برخورد اطرافیانت را ببینی


پرانرژی باش تا تغییر برخورد طبیعت و دنیا را با خودت ببینی


پرانرژی باش تا تغییر برخورد خودت با خودت را ببینی


کسی که انرژی بدهد از عالم و آدم انرژی می گیرد

هر فردی در زندگی یک سری دوستان خاصی دارد که تقریبا همه آن دوستان، از خصوصیاتی نسبتا شبیه به هم برخوردارند و با به عبارتی دیگرمعمولا طیف دوستان و همنشینان هر شخص، افراد خاصی هستند که خصوصیات اخلاقی نسبتا شبیه هم دارند.

قانون جذب فقط منحصر به اشیا و خواسته‏های مادی و معنوی نیست بلکه در مورد افراد نیز صادق است. یعنی ما تا اندازه‏ای می‏توانیم تعیین کنیم که چه کسی را جذب خواهیم نمود.

طبق یافته‏های دانشمندان، هر کسی دربردارنده هاله‏ای از انرژی در اطراف خود است که این هاله انرژی به تفکرات فرد بستگی دارد؛  تفکرات مثبت هاله‏های انرژی مثبت و تفکرات منفی هاله‏های انرژی منفی را تولید می‏کنند. پس با توجه به اینکه هاله‏های انرژی در اطراف هر شخصی وجود دارد، مجاورت با افراد مثبت‏اندیش یا منفی‏نگر باعث تاثیر در رفتار ما می‏شود. برای مثال با خود تصور کنید که چرا یک کودک در بغل مادر خود احساسی بسیار خوب دارد؟ یقینا به این دلیل است که مادر با عشق خالص و ناب خود به کودک، انرژی خود را به او منتقل نموده و با بغل کردن کودک، وی را در فضای انرژی مثبت خود قرار می‏دهد.

ما همیشه افرادی را جذب می‏کنیم که مانند ما اندیشیده و نیز رفتاری مانند خودمان دارند اما نه تنها دقیقا شبیه خودمان، بلکه بسیار بیشتر و شدیدتر از خودمان در آن رفتار و تفکرات زندگی خود را سپری می‏کنند. برای مثال اگر ما روزی 5 بار غیبت کرده و دروغ می‏گوییم، فردی را جذب خواهیم کرد که روزی 50 بار دروغ گفته و غیبت می‏کند. همچنین مثلا اگر ما تا اندازه 20 نمره امیدوار به رحمت خدا هستیم، فردی را جذب می‏کنیم که به اندازه 200 نمره به رحمت خدا اطمینان و یقین دارد.

پس در واقع افرادی را که ما ناخودآگاه جذب می‏کنیم، دقیقا همان بازگشت رفتار خودمان است که به صورت یک انسان در حضورمان ظاهر شده است. همان طور که بزرگان دین و مشاهیر جهان از قدیم گفته‏اند، انسانها و دوستان در واقع آینه رفتار ما هستند و دوستان می‏آیند تا ما خود را بشناسیم . 

منبع : سخنان استاد حورایی، برداشتهای شخصی من

http://www.pourali.net/1388/08/947.html
http://bahareynaky.blogfa.com/

 




تاریخ : شنبه 91/8/20 | 7:34 صبح | نویسنده : ف.س | نظرات ()

 

مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود می‌بیند. کاروانی متشکل از شصت میهمان نا آشنا که لباس‌های بلند مشکی پوشیده‌اند، به گردنشان صلیب آویخته‌اند، کلاه‌های جواهرنشان بر سر گذاشته‌اند، زنجیرهای طلا به کمر بسته‌اند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباس‌های خود نصب کرده‌اند.

 وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر(ص)، وارد مسجد می‌شوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه می‌کنند. اما پیامبر(ص) بی‌اعتنا از کنار آنان می‌گذرد و از مسجد بیرون می‌رود هم هیأت میهمانان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر(ص)، غرق در تعجب و شگفتی می‌شوند.

مسلمانان تا کنون ندیده‌اند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بی‌توجهی کند به همین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی علت بی‌اعتنایی پیامبر(ص) را سؤال می‌کند، هیچ کدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمی‌کنند.

تنها راهی که به نظر می‌رسد، این است که علت این رفتار پیامبر(ص) را از حضرت علی(ع) بپرسند، چرا که او نزدیک‌ترین فرد به پیامبر(ص) و آگاه‌ترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به دست علی(ع)  حل می‌شود.

پاسخ او این است که: «پیامبر(ص) با تجملات و تشریفات، میانه‌ای ندارند؛ اگر می‌خواهید مورد توجه و استقبال پیامبر(ص) قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فروبگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشان برسید.»

 این رفتار پیامبر(ص)، هیأت میهمان را به یاد پیامبرشان، حضرت مسیحی می‌اندازد که خود با نهایت سادگی می‌زیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگی سفارش می‌کرد. آنان از این که می‌بینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفته‌اند، احساس شرمساری می‌کنند. میهمانان مسیحی وقتی جواهرات و تجملات خود را کنار می‌گذارند و با هیأتی ساده وارد مسجد می‌شوند، پیامبر(ص) از جای برمی‌خیزد و به گرمی از آنان استقبال می‌کند.

 شصت دانشمند مسیحی، دور تا دور پیامبر(ص) می‌نشینند و پیامبر(ص) به یکایک آنها خوشامد می‌گوید، در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحی نجران هستند،‌ «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز به چشم می‌خورند. پیداست که سرپرستی هیأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، بر عهده دارد. او نگاهی به شرحبیل و دیگر همراهان خود می‌اندازد و با پیامبر (ص)شروع به سخن گفتن می‌کند: «چندی پیش نامه‌ای از شما به دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرف‌های شما را بشنویم».

پیامبر(ص) می‌فرماید: «آنچه من از شما خواسته‌ام، پذیرش اسلام و پرستش خدای یگانه است». و برای معرفی اسلام، آیاتی از قرآن را برایشان می‌خواند.

 اسقف اعظم پاسخ می‌دهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلاً به خدا ایمان آورده‌ایم و به احکام او عمل می‌کنیم.»

پیامبر (ص)می‌فرماید: «پذیرش اسلام، علایمی دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام می‌دهید، سازگاری ندارد. شما برای خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا می‌دانید، در حالی که این اعتقاد،‌ با پرستش خدای یگانه متفاوت است.»

اسقف برای لحظاتی سکوت می‌کند و در ذهن دنبال پاسخی مناسب می‌گردد. یکی دیگر از بزرگان مسیحی که اسقف را درمانده در جواب می‌بیند، به یاری‌اش می‌آید و پاسخ می‌دهد: «مسیح به این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون این که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد. این نشان می‌دهد که او باید خدای جهان باشد.»

پیامبر(ص) لحظه‌ای سکوت می‌کند. ناگهان فرشته وحی نازل می‌شود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند برای پیامبر(ص) می‌آورد. پیامبر(ص) بلافاصله پیام خداوند را برای آنان بازگو می‌کند: «وضع حضرت عیسی در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...»(1)

و توضیح می‌دهد که «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدایی کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایی است. در حالی که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»

لحظات به کندی می‌گذرد، همه سرها را به زیر می‌اندازند و به فکر فرو می‌روند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحی، پاسخی برای این کلام پیدا نمی‌کنند. لحظات به کندی می‌گذرد؛ دانشمندان یکی یکی سرهایشان را بلند می‌کنند و در انتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه می‌کنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل؛ اما... سکوت محض.

عاقبت اسقف اعظم به حرف می‌آید: «ما قانع نشدیم. تنها راهی که برای اثبات حقیقت باقی می‌ماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنی ما و شما دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هر کس خلاف می‌گوید‌، به عذاب خداوند گرفتار شود.»

پیامبر(ص) لحظه‌ای می‌ماند. تعجب می‌کند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمی‌پذیرند و مقاومت می‌کنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر(ص) می‌دوزند تا پاسخ او را بشنوند.

در این حال، باز فرشته وحی فرود می‌آید و پیام خداوند را به پیامبر(ص) می‌رساند. پیام این است: «هر کس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جان‌هایتان را بیاورید و ما هم جان‌هایمان،‌ سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.»(2)

پیامبر(ص) پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام می‌کند که من برای مباهله آماده‌ام. دانشمندان مسیحی به هم نگاه می‌کنند، پیداست که برخی از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چاره‌ای نیست. زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه تعیین می‌شود.

دانشمندان مسیحی موقتاً با پیامبر(ص) خداحافظی می‌کنند و به اقامتگاه خود باز می‌گردند تا برای مراسم مباهله آماده شوند.

صبح است، شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینه ایستاده‌اند و چشم به دروازه مدینه دوخته‌اند تا محمد با لشکری از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.

تعداد زیادی از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیده‌اند تا بینندة این مراسم بی‌نظیر و بی‌سابقه باشند. نفس‌ها در سینه حبس شده و همه چشم‌ها به دروازه مدینه خیره شده است.

لحظات انتظار سپری می‌شود و پیامبر(ص) در حالی که حسین(ع) را در آغوش دارد و دست حسن (ع)را در دست، از دروازه مدینه خارج می‌شود. پشت سر او تنها یک مرد و زن دیده می‌شوند. این مرد علی(ع) است و این زن فاطمه(س).

تعجب و حیرت، همراه با نگرانی و وحشت بر دل مسیحیان سایه می‌افکند. شرحبیل به اسقف می‌گوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.

 اسقف که صدایش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید: «همین نشان حقانیت است. به جای این که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»

 شرحبیل می‌گوید: «دیروز محمد (ص)گفت که فرزندانمان و زنانمان و جان‌هایمان. پیداست که علی(ع) را به عنوان جان خود همراه آورده است.»

 «آری، علی(ع) برای محمد (ص)از جان عزیزتر است. در کتاب‌های قدیمی ما، نام او به عنوان وصی و جانشین او آمده است...»

در این حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف می‌رسانند و با نگرانی و اضطراب می‌گویند: «ما به این مباهله تن نمی‌دهیم. چرا که عذاب خدا را برای خود حتمی می‌شماریم.» چند نفر دیگر ادامه می‌دهند: «مباهله مصلحت نیست. چه بسا عذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد.»

کم‌کم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحی می‌افتد و همه تلاش می‌کنند که به نحوی اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.

اسقف به بالای سنگی می‌رود، به اشاره دست، همه را آرام می‌کند و در حالی که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید: «من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من می‌بینم، اگر دست به دعا بردارند، کوه‌ها را از زمین می‌کنند، در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه بسا عذاب، همه مسیحیان جهان را در بر بگیرد.»

اسقف از سنگ پایین می‌آید و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر(ص) می‌رساند. بقیه نیز دنبال او روانه می‌شوند. اسقف در مقابل پیامبر(ص)، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر می‌افکند و می‌گوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که داشته باشید، قبول می‌کنیم.»

پیامبر(ص) با بزرگواری و مهربانی، انصراف‌شان را از مباهله می‌پذیرد و می‌پذیرد که به ازای پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.

خبر این واقعه، به سرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش می‌شود و مسیحیان حقیقت‌جو را به مدینه پیامبر(ص) سوق می‌دهد.

 

پی‌نوشت‌ها:

* پایگاه اطلاع رسانی زائرین

* برگرفته از مجله بشارت، شماره 1.

 1. «إنّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». آل عمران (3)، آیة 59.

 2. «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت‌الله علی الکاذبین». آل عمران (3)، آیه 6

 




تاریخ : جمعه 91/8/19 | 12:25 صبح | نویسنده : ف.س | نظرات ()

در حدیثی از امام علی (ع) می خوانیم که آن حضرت از کسی شنید که دنیا را مذمت می کند و آن را فریبنده می شمارد . امام علی (ع) او را توبیخ کرد و فرمود :

« همانا دنیا سرای راستی است برای کسی که گفتارش را راست انگارد و سرای عافیت است برای کسی که حقیقت آن را دریابد و سرای توانگری است برای کسی که برای آخرتش توشه برگیرد و سرای اندرز و موعظه است برای کسی که از آن پند گیرد .

دنیا مسجد دوستان خدا و محل نماز فرشتگان و محل نزول وحی و بازار یاران خداست.»

منبع: نهج البلاغه ، کلمات قصار ، ش131




تاریخ : پنج شنبه 91/8/18 | 8:7 عصر | نویسنده : ف.س | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگicon
Online User